part12

472 45 0
                                    

(Jungkook POV)
جیمین استرس زیادی داشت مدام طول سالن عمارت رو راه میرفت
بالاخره در باز شد و سوکجین به همراه دختری که پشت سرش بود وارد سالن شدن

سوکجین: آوردمش

جیمین چند قدم جلوتر اومد و اون دختر صورتشو نشون داد
با دیدنش تعجب کردم

جونگ کوک: تو؟!

سوکجین: میشناسیش؟

جونگ کوک: همون کسیه که چند روز پیش توی عمارت دیدم اما بعد فرار کرد

سوکجین: باید حرف بزنیم

همگی به طرف کاناپه رفتیم و نشستیم

جیمین: خب؟!

سوکجین: هرچی که میدونی رو باید بگی سویون

سویون: چیزی برای اثبات حرفام ندارم

سوکجین: فقط حرف بزن

سویون: اون شب حالم خوب نبود...وقتی برگشتم روبی رو دیدم که داره با جیمین حرف میزنه...جیمین همه چیزو میدونست...من ازش فرار کردم و توی باغ با چاقو به روبی ضربه زدم و اون مرد

جیمین: اون دختر زنده است

سویون: چی؟؟

جیمین: من زخمشو درمان کردم

سوکجین: اون چاقو رو از کجا آوردی؟

سویون: شب قبل کریس کسی که قبلا دیده بودمش منو پیش یه زن برد و گفت میتونه کمکم کنه...من نمیدونستم اون زن اورسلاست

سوکجین: اون چی بهت گفت؟

سویون: یه نفرین درست کرد...گفت اگه به یه آدم بی گناه صدمه بزنم قدرتم فعال میشه...و اون گفت بعد از صد روز جونگ کوک میمیره

جونگ کوک: چی؟؟؟

سویون: من از این کار میترسیدم...بهش گفتم که نمیتونم اما اون گفت باید به مالیوور برم اونوقت کسی نمیفهمه تمام اینا کار من بوده

سوکجین: و تو باهاش رفتی!

سویون: یه باتلاق وسط یه بیابون بود...من نمیخواستم برم اما اون منو پرتاب کرد

جونگ کوک: چطور تونستی از مالیوور بیرون بیای؟

سویون: تمام اون مدت اون توی سرم بود...باهام حرف میزد...میتونستم حسش کنم...اون منو اونجا نمیخواست...من قدرت مالیوور رو کم میکردم...برای همین خودش بیرون انداخت

سوکجین: عجیبه

سویون: من نمیدونستم که از ذهن و خاطرات همه پاک شدم...وقتی به خونه اومدم اون منو یادش نیومد!

با دست به من اشاره کرد

سوکجین: فقط یه راه وجود داره

جیمین: چه راهی؟؟؟

Don't call me angel(seoson1) [Completed]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt