part1

5.6K 295 12
                                    

(Writter POV)
شما به وجود پری دریایی اعتقاد دارین؟!
شاید چیز عجیبی به نظر بیاد اما هیچی در دنیا غیر ممکن نیست
شاید یه جایی زیر این اقیانوس بزرگ در شهر آتلانتیس یه پری دریایی کوچولو زندگی میکنه!!!
مشغول جمع کردن وسایل انسانا بود که با صدای جک سرش به صخره خورد

جیمین: چته تو؟؟؟ اگه میترسی دنبالم نیا

جک: باید برگردیم جیمین پدربزرگت عصبانی میشه

جیمین: فقط چند دقیقه دیگه...بعد برمیگردیم قول میدم

و باز هم مشغول گشت زدن در کشتی غرق شده ای که هفته پیش به اعماق اقیانوس رسیده بود شد
با پیدا کردن کیسه بزرگی که حالا خیس شده بود از اونجا به سمت قصر بزرگش برگشتن

جک: هرچی که بشه خودت باید جوابشو بدی جیمین

جیمین:باشه انقدر عصبانی نباش حالا که چیزی نشده..

هنوز جملشو تموم نکرده بود که با قیافه خشمگین پدربزرگش مواجه شد

جیمین: سلام..پدر بزرگ..

+چند بار بهت گفته بودم خیلی از قصر فاصله نگیری؟؟؟

جیمین: متاسفم پدر بزرگ

+و تو جک...تو رو فرستاده بودم که مراقبش باشی نه اینکه مثل خودش مشغول بازی بشی

جک: متاسفم سرورم

+میتونی بری

جک از اونجا خارج شد و جیمین هم پشت سرش حرکت کرد تا به سمت اتاقش بره اما با صدای پدر بزرگش متوقف شد

+تو جایی نمیری جیمین!

با ناامیدی برگشت و کنار پدر بزرگش روی تخت سلطنتی نشست و تمام روز مشغول دیدن کارهای آماده سازی تولدش بود
از نظر جیمین این کارها خیلی حوصله سر بر بودن و اون میخواست آزادانه ماجراجویی کنه
جیمین کوچیکترین نوه تریتن شاه،پادشاه شهر آتلانتیس که امروز تولد 18 سالگیش بود بالاخره میتونست چیزی که سالها منتظرش بود رو از پدر بزرگش به عنوان هدیه تولد درخواست کنه...

جایی کنار اقیانوس و نزدیک به ساحل دو تا پسر بچه و دختر بچه مشغول بازی کردن بودن

جیون: جونگ کوکا اگه اینطوری بکشیش نخش پاره میشه

جونگ کوک: من بلدم چطور بادبادک بازی کنم نگران نباش

پسر کوچولو انقدر به فکر خندوندن خواهر زیباش بود که اصلا متوجه سنگ زیر پاش نشد و زمین خورد

جیون: هی حالت خوبه؟؟؟

به سمت برادرش دوید و سعی کرد کمکش کنه تا بشینه

جونگ کوک: من حالم خوبه اما گردنبندم پاره شد

جیون: حتما موج آب اونو با خودش برده

Don't call me angel(seoson1) [Completed]Where stories live. Discover now