_________________________

با چشمایی که زیرش گود افتاده بود به لوهان که انگار داشت راجب یکی از دعواهاش با آب و تاب حرف میزد نگاهی انداخت و تیکه ای از کیک شکلاتیش رو خورد.
آخر هفته عزیزش رو با لوهان عزیزترش اومده بود بیرون و الان تو کافه ای وسط شهر نشسته بودن.
_لوهان به نظرت صد ثانیه چقدر طول میکشه؟
وسط حرف دوستش با لبای آویزونی پرسید و باعث شد ابروهای لوهان بالا بپره.
_ها؟...یعنی چی؟
بکهیون عدد سه رو با دستاش نشون داد
_کدوم صد ثانیه ای به اندازه سه هفته طول میکشه؟...من بهش گفتم فقط صد ثانیه منتظر میمونم.
تیکه آخر حرفش رو وز وز کرد و سرش رو بیشتر تو لیوان شیر قهوش فرو بردو لوهان کمی سمتش خم شد
_چی گفتی بک؟
بکهیون پوفی کشید..واقعا حوصله نداشت ده ساعت برای لوهان توضیح بده...حداقل نه الان که همه چیز رو هوا بود.
به موهای قهوه ای تیره دوستش اشاره کرد و لبخند فیکی زد
_رنگ موی جدیدت خیلی بهت میاد.
همین حرف کافی بود که نیش لوهان باز شه و ذهنش به هفته قبل کشیده بشه

(فلش بک)

تو زمین بسکتبال بود و داشت با تیم کریس مسابقه میداد...به شدت عرق کرده بود و نفس نفس میزد.
وقتی توپ رو توی حلقه انداخت نیشخندی به چهره کریس زد و هدبند سفیدش رو روی پیشونیش مرتب کرد.
سرش رو چرخوند و با دیدن کیونگسو که روی سبزه ها نشسته بودو کیف مدرسش رو بغل کرده بود ابروهاش بالا پرید.
خودش کلاس رو پیچونده بود ولی وجود کیونگسو اینجا زیادی غیر طبیعی بود.
دستش رو بالا برد و داد زد
_بچه ها من یه لحظه باید برم.
بدون توجه به غرغرای بقیه تند تند به سمت کیونگسو دوید و از پله ها بالا رفت
_اینجا چیکار میکنی بچه؟
با تعجب پرسید و کیونگسو نیشخند خبیثانه ای بهش زد، پاهاش رو روی هم انداخت و یه تای ابروشو بالا داد
_فقط میخواستم بهت بگم اگه میخوای اوه سهون ازت خوشش بیاد باید کیوت باشی.
ابروهای لوهان بالا پرید
_داری راجب چی حرف میزنی؟
کیونگسو تک خنده معناداری کرد و از جاش بلند شد، لباسش رو تکوند و کیفش رو روی شونش انداخت
_من دیگه میرم.
و لحظه بعد بدون توجه به داد زدنای لوهان به سمت کلاسش پا تند کرد
_من اصلانشم از اون دراز خوشم نمیاد.
آخرین دادش رو زد و پوفی کشید...پس از کیوت خوشش میومد؟

(پایان فلش بک)

دستی به موهاش کشید و با لبخند گفت
_واقعا؟
بکهیون سری تکون داد
_اوهوم...این مدل که اینطور ساده میریزی جلو چشمت خیلی بامزت میکنه.‌‌...این لباسا هم خیلی بهت میاد.
لوهان نگاهی به پیراهن بافت رنگ رنگی و شلوار لی پاکتیش انداخت و نیشش تا بنا گوش باز شد و کاملا فراموش کرد که بکهیون راجب چه صد ثانیه ای حرف میزد.

_________________________

پوفی کشید و نوک مداد تودستش رو به سر کای زد
_هی کیم جونگین...این مسئله رو هزار بار برات توضیح دادم حواست کجاست؟...چرا هر بار انگار که تاحالا تو عمرت همچین چیزی رو ندیدی نگاش میکنی؟
کای لباش رو بهم چسبوند و اخمی کرد
_کیونگسو کی تو خونه خالی اونم وقتی با دوست پسرش تو اتاقشه حرف تو سرش میره؟
پسر چشم درشت چرخی به چشمش داد و وقتی دید کای با نگاه خمار شده ای به لباش خیره شده بیشگونی از بازو شکلاتیش گرفت
_یااا کیم جونگین مادرت به ما اعتماد کرده و اجازه داده من بیام اینجا تا به پسر مثلا باهوشش درس یاد بدم.‌‌...من به اعتمادش خیانت نمیکنم.
جونگین با بیشگون ریز کیونگسو آخی گفت و وقتی تک تک کلمات پسر کنارش رو شنید یه تای ابروش بالا رفت
_سری پیشم بهمون اعتماد کرده بود....چرا الان یهو جوگیر شدی بیب؟
کیونگسو چشم غره غلیظی به آدم بی شرم کنارش رفت و باز به سمت کتاب جلوشون برگشت و شونه ای بالا انداخت
_خب...یکم درس بخونیم که زیاد خیانت نکنیم؟
و همین باعث باز شدن نیش کای شد و لحظه بعد با چشمایی که برق میزدن به کتاب جلو دستش خیره شد
_البته بیبی کیونگ...بیا خوب یاد بگیریمش.
و همین حرکت باعث شد صدای خنده های پسر کوچکتر تو خونه بپیچه.
_خب پس خوب گوش کن.

My DaddyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora