my Daddy prt 5

6.7K 1.2K 86
                                    


پنجمین بستنی رو هم در برابر چشم های متعجب چان بلعید و نفس آسوده ای کشید!

بعد از اینکه اون وسیله بازی های موجی رو که یه مشت آدم موجی تر سوار میشدن رو امتحان کرده بود فشارش افتاده و رنگ و روش مث گچ سفید شده بود!

چرا باید کسی که عقل سالم داره این وسیله های فاکی رو که تا به فاکت ندن ول کنت نیستن رو سوار بشه و در آخر بگه "وای پسر عجب حالی داد"

بکهیون حتی میشنید که بقیه چطور به شکر خوری افتاده بودن...هنوز صدای مردی که پشت سرش بود تو گوشش میپیچید

"آقا به مسیح من نمیخواستم سوار شم اینا منو به زور سوار کردن...غلط کردم...میخوام پیااااااده شم"

اون مردک عوضی گوشش رو جر داده بود و از بس داد زده بود و بکهبون از یه جایی به بعد وقتی که بین زمین و آسمون بود داشت از ترس اینکه گوشاش دیگه نشنون گریه میکرد!

لرزی به بدنش افتاد و تند تند سرش رو تکون داد تا صدای اون مردک ازش دور شه!

چشمش به چان افتاد که هنوز با تعجب داشت بهش نگاه میکرد...واقعانم عجیب بود یه نفر چطور میتونست پنج تا بستنی رو یه جا ببلعه و هر چند که چان جاش نبود تا بفهمه پسر ریزه میز از بس ترسید بود که حتی توانایی خوردن اون رو هم داشت!

دروغ نبود اگه بک میگفت که از دست چان در حد مرگ عصبیه...شاید که خودش قبول کرده بود که سوار اون وسیله ها بشه ولی چانیول حداقل باید مراعات سنش رو میکرد چرا که اون ددی بی رحم حتی وقتی میگفتن "نمیشه آقا این وسیله برای +21 ساله...این پسر بچس"...سریع میگفت "نه نه بکهیون کوچولو مونده وگرنه 23 سالش با هم تو دانشگاه آشنا شدیم...مگه نه بکی؟"

بکهیون بیچاره هم با بغض سر تکون میداد و فقط با خودش فکر میکرد "یه دست گرفتن به اینهمه بیچارگی میارزید؟"

اخماش رو تو هم کشید...باید از چان انتقام اونهمه اشکی که از چشمای خوشگلش ریخته بود رو میگرفت.

" درسته تو ددی منی چانیول شی  اما  این به معنی این نیست که هر ظلمی بخوای در حق من کوچولو موچولو بکنی...مظلوم گیرم آوردی اما من کیونگسو نیستم که هی بزنن تو سرش من بکهیونم"

پوزخندی ترسناک زد و نگاهش رو چرخوند...دور تا دور پارک رو نگاهی انداخت اما چیزی نبود که بخواد باهاش انتقام بگیره... وسط شهربازی جلوی بستنی فروشی ایستاده بودن هر چند که چانیول بهش گفته بود برن و گوشه ای بنشینن اما بک دوست داشت کنار چان بایسته چرا که فاصله قدیشون و هیکل ورزیده چان بهش حس امنیت میداد و با خودش فکر میکرد که عجب ددی سکشی و جذابی داره!( /: )

چانیول دستی تو موهاش کشید و کمی خودش رو باد زد.

_گرمت نیس بک؟...هوا امروز زیادی گرم شده!

My DaddyWhere stories live. Discover now