my Daddy prt7

8.1K 1.1K 124
                                    


*چند روز قبل(از وقتی ک چان ب بک زنگ زد)*

سهون به چان اشاره کرد که سرش رو بیاره نزدیک تر و دوستش هم سریعا اطاعت کرد و خم شد و گوشاش رو نزدیک لبای سهون قرار داد و در حالی که به نقطه ای زل زده بود منتظر شنیدن اون شایعه بود!
سهون از رفتار چان میتونست حدس بزنه که دوستش چقدر مضطربه،ناخواسته پوزخندی رو لبش نشست و یاد انتقامی که قرار بود از چان بگیره افتاد...پس بد نمیشد اگه کمی پیاز داغش رو زیاد میکرد
_اون مرد به پسرای کم سن و سال و پاپی طور علاقه داره...چند بار تو شرکت با همچین بچه هایی مچش رو گرفتن و به خاطر همین اصلا از همسرش جدا شده...میگن با دوستای پسرش میخوابه و اونا رو هارد...تکرار میکنم هاااااارد
با دادی که زد چان تو جاش پرید و گوشش رو گرفت و متقابلا داد زد
_چرا خب داد میزنی دیوونه؟
سهون چند تا پلک زد و در حالی که سعی داشت خندش رو جمع کنه با تکون داد دستاش تو هوا توضیح داد
_میخواستم عمق ماجرا رو نه تنها درک بلکه حس کنی...حالا بیا ادامش رو بگم!
چان با چشم غوره ترسناکی سرش رو باز نزدیک برد و سهون تیر خلاص رو زد
_هارد به فاک میده...بکهیونم یکی از اون بیبی بوی هایی که ازش چند سال یه بار متولد میشه...مطمئنم وقتی تو شهربازی بک رو دیده انقدر بهش بد نگاه کرده که حس گندی به اون بچه خوشگل داده و بک هم اونطور باهاش رفتار...
هنوز حرفش تموم نشده بود که چان تو جاش صاف ایستاد
_نمیدونم بره چی به انگل اجتماعی مثل تو میگن نوخبه...بک بره اینکه کیم رو قبلا تو پرورشگاه دیده بود اونطور باهاش رفتار کرد...و در ضمن برادر من هیچ شباهتی به پاپی و بیبی بوی و هر کوفت دیگه ای نداره...اون یه مرد واقعیه!
و بعد اومد به سمت اتاقش بره که سهون با لحن بی خیالی زمزمه کرد
_وقتی گذاشت تو کون داداشت بهت میگم!
چان با حرص به سمتش برگشت و از لایه دندونای چسبیده بهم گفت
_چی گفتی؟
اون چشمای ترسناک باعث شد سهون در لحظه حرفش رو پس بگیره
_هیچی...گفتم داداشت انقدر مردونس که من متعجبم چرا کیم بهش چشم داره!
_کیم بهش چشم ندااااااره!
با نعره ای که چان زد سهون مثله گربه چسبید به دیوار و بقیه کارکنا هم اتاق خارج شدن و متعجب به اون دوتا مرد بالغ خیره شدن!
_برگردید سرکارتون!
چانیول در حالی که هنوز نگاه ترسناکش قفل سهون بود گفت و بعد خودش داخل اتاقش شد و درو با حرص بست!
_"از همون اولم نباید به شایعه های چرت و پرتش گوش میکردم "
با اخم زمزمه کرد و به سمت میزش رفت...در هر حال کلی کار داشت و وقت کافی برای فکر کردن به یک مشت خزعبلات نداشت!
طبق معمول تو کارش غرق شده بود و اصلا متوجه گذران زمان نمیشد...همیشه همین بود!
چانیول عاشق کارش بود و وقتی که انجامش میداد حس میکرد با یه سفینه از زمین جدا شده و رفته تو ی کره دیگه..به طوری که هیچکس نمیتونست از اون فضا جداش کنه!
عقربه های ساعت به سرعت میگذشتن و سهون از چند ساعت پیش وقت کاریش تموم شده بود و رفته بود..حتی دوست پوکرش هم میدونست وقتی چان داره کار میکنه بهتره که مزاحمش نشه و اون معتاده بدبخت رو تو اتاقش همینطور ول کنه و بره به سمت زندگی فاکی خودش!..واین عین حقیقت بود که پارک چانیول یک معتاد به تمام معنا بود...معتاد کار و کار و کار!
با صدای زنگ گوشیش نگاهش رو از طرح جلو چشمش گرفت و به اسکرین گوشی که در حال خاموش روشن شدن بود داد'
اسم "my Queen" روش میدرخشید و باعث شد لبخندی رو لبای چان بنشینه...عینکش رو از چشمش درورد و تماس رو وصل کرد!
_جانم ملکه من!
_هی چان...یه چیز بهت میگم که باااااورت نمیشه!
چانیول در حالی که داشت چشماش رو مالش میداد سعی کرد لحنش رو هیجان انگیز کنه و به این واقعیت که دوست دختر زیباش حتی حالش رو هم نپرسیده بود فکر نکنه
_چی شده؟
صدای رزی که انگار فقط منتظر همین چهارتا کلمه بود تو گوشاش پیچید
_با ایان سامر یه پروژه عکسبرداری گیرم افتاده باورت میشه؟'
ایان سامر دیگه چه خری بود؟..چانیول دلش میخواست بپرسه این اسمی که گفتی مربوط به یک مرد یا زن؟...اما خب دوست نداشت ذوق زیاد دوست دخترش رو خراب کنه پس خنده الکی هیجان زده ای کرد
_وااااو...واقعا من بهت افتخار میکنم عزیزم!...برات خوشحالم!
دختر پشت گوشی هم خندید و چانیول به همینم راضی بود!
_کجایی؟
رزی از چان پرسید و چانیول تو جاش لم داد و با دست آزادش گردنش رو ماساژ داد
_تو دفترم!...باید دیگه کم کم برم خونه!
صدای جیغ دختر باعث شد گوشی رو از گوشش فاصله بده و یکی از چشماش جمع بشه
_چانیوووووووول مگه بهت نگفته بودم بیش از حد کار نکن؟...الان ساعت 12 نصف شبه و تو باید الان خواب باشی نه اینکه تو دفترت!...حدس میزنم اگه بهت زنگ نمیزدم همینطور کار میکردی!
چانیول خنده ای کرد که واقعی تر به نظر میرسید...اینکه رزی بهش اهمیت میداد هیچ‌وقت اون حس شیرینی ته قلبش رو از بین نمیبرد و براش تکراری نمیشد!
_باشه الان پا شدم!
چانیول در حالی که از جاش بلند میشد گفت...شاید بهتر بود واقعا میرفت خونه و کمی استراحت میکرد

My DaddyWhere stories live. Discover now