🔥مرگ چشماش سگ داره !🔥

679 162 173
                                    

پیاده روی طولانی مدتشون به سمت خونه ی جناب مرگ برای بکهیون طاقت فرسا بود. فکرش رو نمی کرد روزی به ملاقات مرگ بره. همراه با شیطان !

زندگیش کی اینقدر مسخره شده بود؟

دست های عرق کرده اش رو مدام به شلوار جینش میکشید. دوست نداشت دستش رو ببره توی موهای چربش که دو هفته نشسته بود !

حتما خیلی بو میداد.

نکنه مرگ ازش خوشش نیاد؟ اونوقت شاید روح بکهیون رو برای همیشه بگیره . کاشکی عطر با خودش داشت . شاید اگر بوی خوبی بده مرگ ازش خوشش بیاد و کاری به کارش نداشته باشه.

داشت مثل همیشه بیش از اندازه فکر می کرد ولی دست خودش نبود. مگر چندبار مرگ رو دیده بود که بخواد برای ملاقات باهاش آماده باشه؟

حالا که پول های بابابزرگش بهش رسیده بود نمی خواست بمیره. نه ! نباید می مرد ! اون باید زنده می موند و اینقدر پول هاش رو خرج می کرد که حتی از قبل از رسیدن ارث بهش هم بدبخت تر و فقیر تر می شد.

باید یه عالمه دختر خوشگل و سکسی دور خودش جمع می کرد.

باید یه عالمه مهمونی خفن می گرفت.

اون یه عالمه لباس های مارک و گرون می خواست.

و همینطور یه کلکسیون از ماشین های سوپر گرون و نادر دنیا.

و یه...

-رسیدیم !

چانیول با خوشحالی دست هاش رو بهم زد و با چشم های براق شده به خاطر خوشحالیش به در خونه ای که از چوب هایی ساخته شده بودن که خیلی خیلی سیاه بودن ، زل زده بود. اون خونه کاملا برازنده ی مرگ بود. سیاه و بی روح و ترسناک.

خیلی وقت بود که با دوست قدیمیش ملاقات نکرده بود. از اونجایی که دنیا رو به آخر بود مرگ سرش با کشتن آدم ها خیلی گرم بود و وقتی برای سر زدن به شیطان نداشت.

اما بالاخره می تونست بعد از کمک کردن به انسان سیب زمینی نمای کیوت و بی اعصابی که بغل دستش بود ، دوستش رو ملاقات کنه و صادقانه هیجان زده بود. اونا می تونستن تا صبح با هم حرف بزنن. بازی های فکری انجام بدن ، پینگ پونگ بازی کنن و با مهره ی روح آدم ها شطرنج بازی کنن.

و چیزی که بیشتر هیجان زده اش می کرد این بود که می تونست بی اف افش رو به بکهیون نشون بده !

آخه به جز کارما و مرگ ، کس دیگه ای با شیطان حرف نمی زد. خدا که کاملا باهاش قطع ارتباط کرده بود و توی تمام فضاهای مجازی برزخ و دوزخ و بهشت شیطان رو بلاک کرده بود. متاسفانه خدا خیلی کینه ای بود. شاید اگر خدا کمتر این جوری بود ، شیطان هم بیخیال انتقامش می شد و به جای اینکه در به در دنبال یه مهمونی خفن باشه ، می شنست توی قصرش و کتاب می خوند.

𝑨 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒚 𝒊𝒏 𝒉𝒆𝒍𝒍Where stories live. Discover now