•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
مرد پیری که روی تخت سفید بیمارستان دراز کشیده بود زیر لب چیزهایی زمزمه می کرد که فهمیدنشون برای بکهیونی که داشت از خستگی غش می کرد خیلی سخت و تقریبا غیر ممکن بود.
هر از گاهی سرش پایین میفتاد اما باز سعی می کرد هوشیار باشه. خوابیدن در حالت نشسته واسش سخت بود.
به تخت گرم و نرم خودش احتیاج داشت. به همراه موسیقی ملایم و آرامبخش.
چقدر دلش برای اتاقش تنگ شده بود.
_ب...بکهیون !
صدای لرزون و مریض پدربزرگش به گوشش رسید. با خستگی از جاش بلند شد و بعد از اینکه یکم عضله های گرفته اش رو کش داد ، به طرف پدربزرگش رفت.
_ب...بکهیون.
_بله؟
_نور سفید میبینم !
_نترس نور اتاق بیمارستانه.
بکهیون با بیخیالی رو به پدربزرگش گفت و به تختش تکیه داد و نگاهی به ساعت که ساعت دو صبح رو نشون می داد کرد.
_عه جدی میگی ؟ خب پس هنوز وقت مرگم نرسیده.
_آره متاسفانه.
زمزمه کرد و اخم هاش رو توی هم برد. اون پیر مرد ۱۰۲ ساله ی پیر و خرفت قصد نداشت بساطش و جمع کنه و بره پیش مرگ. تا به حال سه تا سکته مغزی و سرطان ریه داشته اما از خود بکهیون سالم تر بود.
بکهیون از پدر بزرگش بدش نمیومد و مشکلی هم باهاش نداشت. اما حس می کرد اون پیرمرد لعنتی داره حق همه از جمله خودش رو توی زنده بودن می خوره !
_چیزی گفتی ؟
_نه پدرجون گفتم خدا سایه ات رو از سر ما کم نکنه.
_اوهوم. یک لحظه فکر کردم دارم میمیرم گفتم راجب ارثی که براتون گذاشتم وصیت کنم.
_ارث؟؟؟؟؟ چی ؟؟؟؟؟؟
بیون بکهیون یه دانشجوی بدبخت و بی پول بود که تنها چیزی که توی معده اش می رفت نودل های بی طعم اماده بود و توی یه اتاق کوچیک و چرک زندگی می کرد.
خونواده ی بیون از هفت نسل بدبخت بودن و بکهیون هم به این وضع عادت داشت. توی خونواده ی اون هیچ کس پول نداشت. پس حق داشت زمانی که اسم ارث و میراث به کوشش خورد تعجب کنه و هیجان زده بشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/197376476-288-k480086.jpg)
CZYTASZ
𝑨 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒚 𝒊𝒏 𝒉𝒆𝒍𝒍
Fanfiction🔥🎉🎈🔥🎉🎈🔥🎉🎈🔥🎉🎈 🔥اسم: پارتی داخل جهنم 🔥ژانر:کمدی،تخیلی،رومنس 🔥کاپل:چانبک، کایسو ، سیکرت 🔥نویسنده: رز🌹 🔥خلاصه: بعد از اینکه شیطان از بهشت شوت میشه بیرون ، با غصه عقده ی فراوان جهنم رو میسازه و تصمیم میگیره وقتی آخر دنیا شد یه مهمونی خی...