🔥اولین ملاقات با دیک شیطان🔥

786 190 258
                                    

بکهیون تا به حال اینقدر توی زندگیش این حجم از استرس و بدبختی رو حس نکرده بود.

واقعا با خودش چی فکر کرده بود که یه شیطان رو احظار کرده بود؟

همه ی اون ارث و میراث بره به درک ! بک الان باید با شیطان لختی که توی خونه ی چرکش درحال قدم زدن و فضولی بود چیکار می کرد؟

دیگه ناخنی روی انگشتاش براش نمونده بود. قلبش با سرعت میزد و خودش رو به رگبار فحش بسته بود.

-با خودم چی فکر کرده بودم؟

زیر لب زمزمه کرد و بعد محکم با کف دست به پیشونی خودش کوبید.

-خونه ی جالبی داری انسان.

چه شیطان منگلی ! آخه اسم اینجا رو هم میشه گذاشت خونه؟

بکهیون با اخم به سمت شیطان مو قرمز رفت و کتابی که داشت با کنجکاوی ورقش میزد و از دستش گرفت.

-برگرد به جایی که ازش اومدی !

-ولی تو من و احضار کردی. تا زمانی که دلیلی که به خاطرش من و فراخوندی رو انجام ندم نمی تونم برگردم.

شیطان ابروهاش و بالا انداخت و به پسر کوتاه گفت. بکهیون دلش می خواست بزنه زیر گریه. واقعا بدبخت تر از اون هم توی این دنیا بود؟

-میشه حداقل لباس بپوشی؟

چانیول چشم هاش رو بزرگ کرد و بعد به بدن لخت خودش نگاه کرد.

-لباس؟

-همون ربدوشامبری که داشتی رو بپوش !

بکهیون تمام تلاشش رو کرده بود که به پایین تنه ی چانیول نگاه نکنه.

شیاطین هم دیک داشتن؟ اگر داشتن یعنی چه شکلی هست؟ مثل ماله آدما هست یا نه؟

و این کنجکاوی بی موقع باعث شد برای لحظه ای چشم های پاک بکهیون سمت پایین متمایل بشن و دیگه پاک نمونن.

-چ...چرا از ماله من بزرگتره؟؟؟

بکهیون توی ذهنش جیغ کشید و چشم هاش رو با کف دستش پوشوند.

اولین باری بود که دیک یه شیطان رو از نزدیک و با چشم های خودش میدید و قطعا آخرین بارش بود.

بکهیون به آرومی دستش رو از روی چشم هاش برداشت و سعی کرد به اون پایین مایین ها نگاه نکنه.

-چرا چشم هات و گرفتی؟

با دیدن چانیول که اون هم دستش رو روی چشم هاش گذاشته بود ، با تعجب پرسید.

-خب تو هم همینکار رو کردی دیگه. گفتم شاید یه کاره انسان گونه هست. پس انجامش دادم.

بکهیون با ناباوری به پسر مو قرمز نگاه کرد.

داشت شوخی می کرد دیگه؟ یعنی اینقدر اسکل بود؟ اصن این یارو واقعا شیطان بود؟

-دستت رو بردار.

𝑨 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒚 𝒊𝒏 𝒉𝒆𝒍𝒍Where stories live. Discover now