یک هفته گذشته بود. یک هفته از وقتی بکهیون ایده ی مسخره ی "سوپرایز کردن" رو به یه شیطان ابله و خنگ داده بود و حالا پشیمون بود. خیلی خیلی پشیمون بود و نمی دونست به جز تو سر خودش زدن باید چیکار کنه .این دفعه ی چهارم توی این هفته بود که توسط یه مشت آدم دیوونه تر از چانیول گروگان گرفته شده بود و هر دفعه بعد از اینکه توی زیرزمین با طناب به صندلی بسته شده بود ، این جمله رو می شنید:
سوپرایز شدی؟
و هر دفعه فقط به لگد زدن توی تخم های شیطانی چانیول اکتفا کرده بود و سعی کرده بود دهنش رو کنترل کنه. چون ممکن بود تمام وجود شیطان رو با خاک یکسان کنه.
حالا هم در حالی که یه پارچه ی سفید و بو گندو روی دهنش بود و به یه میله زنجیر شده بود ، با پوکر ترین نگاه ممکن به مورچه های روی دیوار زل زده بود تا چانیول بیاد و بتونه دوباره تخم هاش رو له کنه و کلی دلش خنک بشه.
کم کم داشت دیر می شد . تقریبا 5 ساعت بود که اونجا گیر افتاده بود و خبری از چانیول نبود . اون احمق کجا بود؟ بهتر بود زودتر خودش رو برسونه وگرنه مثانه ی بکهیون می ترکید !
در به آرومی باز شد و اون مرتیکه ی شکم گنده ای که بکهیون رو به زور توی ماشینش انداخته بود وارد شد . بکهیون زیر اون پارچه پوفی کرد و با چشم های خالی و بی حوصله به شکم گنده ی مرد که با هر قدمی که بر می داشت مثل ژله می لرزید خیره شد.
اون مرد دقیقا جلوی بکهیون ایستاد و با پوزخند بهش نگاه می کرد. بعد یک قدم دیگه بهش نزدیک شد.
بکهیون متوجه لرزش های عجیب مرد می شد و که هر لحظه بیشتر می شد و متعجب بود که چه مرگشه.
یکم دیگه گذشت و مرد حالا از سر کچلش خون میومد و بکهیون داشت تو خودش جیش می کرد !
سر مرد شکاف بزرگی خورد و خون پخش زمین شد. . چشم هاش از کاسه زدن بیرون و بدنش داشت از وسط نصف می شد. بکهیون خیس شدن شلوارش رو حس کرد و روح از تنش جدا شد وقتی دو تا چشم مرد افتاد جلوی پاش.
-خدایا ببخشید که به شیطان کمک کردم ! غلط کردم دیگه تکرار نمی کنم !
در حالی که داشت برای بخشش خدا التماس می کرد چشمش به چانیولی افتاد که از بدن اون مرد چاق بیرون اومد و با لبخندی که تمام سی و دوتا دندون سفیدش رو تو چشم می کرد به بکهیون نگاه کرد.
سر تا پای شیطان پر از خون بود و موهاش به پیشونی اش چسبیده بود و بدن نصف شده ی اون مرد دقیقاً کنار پاهاش بود.
-ایندفعه چی؟ غافلگیر شدی؟
همون موقع بکهیون از ترس چیز وحشتناکی که شاهدش بود سرش گیج رفت و چشماش جز سیاهی چیزه دیگه ای رو نمی دیدن. فقط می دونست که قصد جون اون کصافت روانی مو قرمز رو داشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/197376476-288-k480086.jpg)
YOU ARE READING
𝑨 𝒑𝒂𝒓𝒕𝒚 𝒊𝒏 𝒉𝒆𝒍𝒍
Fanfiction🔥🎉🎈🔥🎉🎈🔥🎉🎈🔥🎉🎈 🔥اسم: پارتی داخل جهنم 🔥ژانر:کمدی،تخیلی،رومنس 🔥کاپل:چانبک، کایسو ، سیکرت 🔥نویسنده: رز🌹 🔥خلاصه: بعد از اینکه شیطان از بهشت شوت میشه بیرون ، با غصه عقده ی فراوان جهنم رو میسازه و تصمیم میگیره وقتی آخر دنیا شد یه مهمونی خی...