16½

379 68 6
                                    

لویی یه چند تا کلمه با ناراحتی زیر لب گفت و به مدل های مختلف سریال نگاه کرده. یه دونه ارزون تر بود ولی نمیدونست که اینم به همون خوشمزگی سریالی هست که دوست داره یا نه همون تست ترد دارچینی. از اونجایی که لویی آشپز خوبی نبود این تنها چیزی بود که میخورد‌. تصمیم بزرگی بود. پول ذخیره کنه و اون سریال خوب رو بخره یا پولش رو خرج اون سریال بهتر بکنه؟ هوفی کرد جعبه هارو جلوش گرفته بود سعی میکرد تصمیم بگیره.

"اه، دوباره داری سریال انتخاب میکنی؟"

لویی یخ زد. ستون فقراتش لرزید و با چشم های درشت شده به جعبه ها زل زده بود، و فقط امیدوار بود اون کسی که فکرش رو میکنه نباشه. ولی البته که بود_ این صدا رو هر جایی میتونه تشخیص بده. اون صدای ایرلندی احمقانه که یه زمانی بهش میگفت که چقدر زیبا و بی نقص و فوق العادست_ همون صدایی که بهش میگفت چقدر زشت و رو مخ و زنونست. شاید اگر مت‌ رو نادیده بگیره راهش رو بکشه و بره.

"میشنوی؟" قدمی به لویی نزدیک تر شد. "نگو که کر شدی، الان."

لویی اخم‌ کرد. ولی فهمید که میتونه چیزی رو که میخواد بگه. اون دیگه قرار نیست جلوی زبونش رو بگیره درست مثل وقتی که توی رابطه بودن. اون زنونه نیست؛ اون مردونه و قویه. لویی برگشت و چشم هاش رو چرخوند. و جعبه رو یکم کج بود به یه سمت دیگه. "چی میخوایی؟"

مت نیشخند زد و چشم های قهوه ایش به آبی های لویی خیره شده بودن. "دیگه نمیشه باهات حرف زد؟"

"نه، در واقع.‌ نمیشه."

مت از جدی بودن لویی جا خورد‌. "بالاخره تخم هات افتادن. دیگه وقتش بود."

لویی حس کرد از عصبانیت قرمز شده. "من وقت واسه این ندارم." غر زد و همون تست ترد دارچینی رو برداشت و اون یکی رو همینجوری پرت کرد توی قفسه پشت سرش و مت رو از سر راهش کنار زد. ولی بازوش رو گرفت و غر زد.

"داری میری سمت عروسک جدیدت، نه؟" مت به جلو خم شد. لویی میتونست نفس داغش رو روی گوشش حس کنه و سعی میکرد ازش دور بشه. "ولی اون حتی نمیدونه تو چیکار کردی، تو هرزه ی رقت انگیز. فقط یکم طول می کشه تا بفهمه و ولت کنه. بالاخره، هیچ کس دوست نداره با یه پسر بی مصرف باشه."

لویی از عصبانیت داشت میلرزید. برگشت‌ به مت سیلی زد‌. اون شک‌ شده بود و دستش شل شد از دور بازوی لویی، پس لویی هم فرصت رو غنیمت شمرد و ازش دور شد. "اون تو نیست. بر خلاف تو اون قلب داره. تویه عوضی احمق." واقعا احساس راحتی داشت وقتی انگاری واقعا به مت برخورده بود. و بعدش با سریال توی دستش دور شد. اون ‌نمیخواست به مت و حرفاش فکر کنه، میدونست که اگر‌ فکر کنه باورش میکنه. اون‌ نمیخواست که باورش کنه.

+++

لویی مطمئن نبود که به چی فکر میکنه که الان جلوی در خونه ی هریه. (و لیام و نایل). اون با زین حرف میزد، مطمئنا این کار رو میکرد ولی انگار با مدلین‌ برنامه چیده بودن. لویی متوجه شده بود که این چند وقت این دو تا زیاد با هم وقت میگذرونن.‌ ولی زیاد بهش فکر‌ نکرده بود. فقط دو تا دوست با هم میرن بیرون، خیلی هم عادیه‌. اون فقط ناراحته که چرا وقتی به بهترین دوستش نیاز داره، نیستش. اینجوری نیست که از زین انتظار داشته باشه آب دستش بزاره زمین و بیاد ولی خوب بیخیاال، این فقط مدلین.

flower crowns //l.s.   Where stories live. Discover now