30

248 36 19
                                    

"لطفا، نه. لطفا." هری التماس میکرد و دیوار آجری بهش میخورد و بیشتر اونو گیر مینداخت.

میتونست نفسش رو حس کنه و بوی گند میداد. هری نفسش رو حبس کرد.

"الان بیشتر از هر وقت دیگه ای لیاقتش رو داری." کل از بین دندون هاش گفت و دستش رو روی دهن هری گذاشت.

۱۴ ساعت قبل

"نیازی نیست که‌این کارو کنی." لویی زمزمه کرد.

دست های همدیگر رو طوری گرفته بودن انگار که اگر دست هاشون ول میشد دیگه به هم نمیرسیدن.

"هست." هری را صدای لرزونش گفت. فاصله ی کم بینشون یه جورایی باعث راحت بودنش میشد.

لویی سر و صورت هری رو بوس کرد و کمکش کرد لباس بپوشه. هری بعد از اون دیگه حرفی نداشت. لیام و نایل بعد از لباس پوشیدن سمت ماشین لویی رفتن. به غیر از صدای اهنگ که لویی بالاخره یه کی انتخاب کرده بود حرف دیگه ای زده نمیشد. لویی اروم‌ پیچید و جلوی همز برگر نگه داشت.

دوست هاش اطرافش ایستاده بودن و مراقبش بودن و سمت رستوران رفتن. دوست داره که فکر کنه اونا اینجا هستن تا حواسشون بهش باشه نه اینکه ازش محافظت کنن. دوست نداره فکر کنه که به محافظت احتیاج داره__ این باعث میشه دوباره بترسه. لویی بهش یادآوری میکرد که بزرگ تر شده که قوی تر هست و کنترل همه چیز توی دستای خودشه. این احساس فوق العاده ای بهش میداد. به اون حرف ها چسبیده بود و وارد رستوران شد، دست لویی رو فشار میداد. نایل و لیام ایستادن و اطراف رو نگاه کردن، و وقتی کسی که دنبالش بودن رو پیدا کردن سمتش رفتن. هری اولش مردد بود ولی لویی دستش رو بالا آورد و پشت دستش رو بوسید و این تمام چیزی بود که نیاز داشت. صاف ایستاد و جلو رفت.

فضای آشنا و عمومی استرسش رو کمتر میکرد. واقعا دوست داره که فکر کنه قرار نیست در معرض عموم اتفاق بدی نمیتونه براش بیفته.

لیام کنارش نشست و نایل سر میز. هردوشون با چهره ی عصبانی و بی حس به کل زل زده بودن. هری شجاعت لیام رو تحسین میکرد که صندلی کنار اون رو انتخاب کرده بود. لویی یه صندلی دور از کل رو برای هری کشید بیرون ولی هری صندلی رو به روی کل رو کشید بیرون و نشست. لویی، شک شده، آروم نشست.

هری از دوستاش ممنون بود که جوری نشستن که ازش محافظت میکنن. ولی این جنگ خودشه پس خودش باید بجنگه. فقط تنهایی نمیتونه از پسش بر بیاد__ کسی هم اینو ازش نمیخواد.

موهاش چرب بود و توی صورتش بودن و وقتی دستش را بالا آورد تا چونش رو بخارونه دید که زیر ناخن هاش چقدر کثیف هستن. حال بهم زن بود و بوی سگ مرده میداد. لباس هاش پاره بود و انگار چند سالی هست رنگ حمام رو ندیده.

سکوت ادامه دار شد و هری نگاهش رو به فلفل و نمکدون روی میز دوخته بود. نمی تونست نگاه کنه.

flower crowns //l.s.   Where stories live. Discover now