پلک هاشو رو هم گذاشت و همون لحظه صدای چرخیدن دستگیره در اونو از دوباره غرق شدن تو افکارش بیرون کشید.

با دیدن لویی خودشو رو تخت بالا کشید و به دیوار پشتش تکیه داد.

لو: هوف بالاخره بیدار شدی بچه... می‌دونی چقدر ترسوندیم؟ برگ‌ریزون شدم.

زین لبهاشو رو هم فشار داد و با انگشتاش بازی کرد.
تا چند ساعت پیش شور و شیطنت زیادی تو بدنش پیچیده بود اما حالا ساکت‌تر از همیشه به نظر می‌رسید.
لویی با نگرانی نگاهشو رو چهره‌ی رنگ پریده‌ش گردوند.

لو: فشارت افتاده بود، دکتر گفت یه شوک عصبی رو گذروندی....سِرمت الان....

با دیدن سرمی که رو زمین افتاده بود، حرفشو قطع کرد و با تعجب نگاهشو به پسر داد.

لو: وادفاک زین..

زین آهی کشید و نگاهشو از دیوار روبه‌روش برنداشت.

لویی کلافه موهاشو از جلوی چشمش کنار زد و رو صندلی کنار تخت نشست.

لو: حالت خوبه جوجه کلاغ؟

دست پسر رو تو دستش گرفت و از سردی بیش از حدش تعجب کرد، اون که نمی‌دونست رفیقش چند دقیقه‌ی پیش یه حمله‌ی عصبی دیگه رو مهار کرده بود.

لو: بهش فکر نکن باشه؟...الان فقط باید حسابی استراحت کنی.

ز: ولی اون توهم نبود.

خیره به دیوار گفت و لویی دستشو محکم تر فشار داد.

لو: شاید تاثیر اون فیلمای فوکیِ ترسناکه که تو و هری می‌بینین.

زین سرشو به چپ و راست تکون داد و با کلافگی به لویی نگاه کرد.

ز: اما اون واقعی بود لو.

لویی با نگرانی به وضعیت برادر کوچیک‌ترش زل زد و از جا بلند شد، بازو هاش رو محکم دورش پیچید و زیر گوشش زمزمه کرد.

لو: بیا فعلا راجبش حرف نزنیم bro... سعی کن بخوابی.

زین خودشو از بغل لویی بیرون کشید و با چشمای لرزون تو چشم های روشنش نگاه کرد.

ز: حرفمو باور نمی‌کنی؟

لویی چند ثانیه بهش خیره شد ولی
اونجا، کنار اون دیوار چیزی نبود، با چشمای خودش دیده بود که چیزی وجود نداشت.
و جدا از اون، لویی هیچ‌وقت به اشباح، ارواح یا هر چیز غیر طبیعی اعتقاد نداشت و حالا کمی براش سخت بود باور چیزی که بهش باور نداشت.

شاید همه‌ی اینا زاده ذهنیت زین بود؟

زین ناامید شده سر تکون داد و خواست ازش فاصله بگیره که لویی دستاشو گرفت.

لو: ببین زین، من دقیقا همونجا بودم و اونجا چیزی نبود، اما نمیگم تو داری اشتباه می‌کنی، تو یه شوک عصبی داشتی و فکر می‌کنم الان زمانش نیست راجبش حرف بزنیم خب؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 07, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Loving Soul [ZM]Where stories live. Discover now