میخوام پیش تو باشم..

6.9K 1.2K 457
                                    

تهیونگ،خودش رو به جونگکوک رسوند..کنارش روی زمین نشست و جسم لرزون و نحیفش رو به آغوش کشید..

توی بغل هیونگش که فرو رفت،صداهای توو سرش خاموش شد..دلش می خواست به حرفای تهیونگ گوش بده..دلش برای صداش تنگ شده بود ولی ذهن و جسمش خسته تر از این بودن که بتونن حتی یک ثانیه بیشتر تحمل کنن و توو بغل تهیونگ از حال رفت..

تهیونگ همون طور که سعی می کرد پسرکش رو آروم کنه،متوجه شل شدن بدنش و توقف لرزشش شد..با نگرانی صداش زد و وقتی جواب نگرفت،
با وحشت جونگکوک رو از خودش جدا کرد و وضعیتش رو چک کرد..

واقعیت شبیه پتکی توی سرش کوبیده شد!جونگکوکش بخاطر شدت شوکی که بهش وارد شده بود،از حال رفته بود!

دخترکی که توی کافه کنار جونگکوک،دیده بود دوان دوان بهشون رسید و با ناباوری به وضعیت جونگکوک خیره شد،کنارش زانو زد و سعی کرد
بیدارش کنه..

دل تهیونگ یه بار دیگه،توو سینه ش مچاله شد!
جونگکوکش رو با یه دختر توی کافه دیده بود!
همه چیز اون قدر سریع اتفاق افتاده بود که ذهنش وقت نکرده بود همه ی اتفاقات رو تحلیل کنه..
به خودش تشر زد:الان وقت این فکرا نیست!
و در حالیکه ناخودآگاه ابروهاش رو در هم کشیده بود،کمی دختر رو به عقب هل داد و سعی کرد جونگکوک رو بلند کنه و به بیمارستان برسونه..

^^^^^^^^^^

کم کم بخاطر دردی که توی قسمت های مختلفش می پیچید،بیدار شد..

نگاهش رو در محیط ناآشنای اطراف چرخوند و خیلی سریع توجهش به سنگینی غیرعادی دست راستش جلب شد..

سری با انبوه موهای تیره دید که روی دستش قرار گرفته..دلش تنگ شده بود..دست چپش رو با سستی بالا آورد و بین موهای تیره،لغزوند و لب زد:

_ته..

از تکونی که در اثر تلاش برای حرکت دادن دست چپش خورد،سر هم تکون خورد و ناگهان بالا اومد..

نگاهش به چشمای سرخ و بیقرار تهیونگ گره خورد ولی قبل از اینکه چیزی بگه،توو آغوشش کشیده شد!

_جونگکوک!

و بوسه ای روی موهای خاکی و نامرتبش نشست:

_منو ترسوندی!

جونگکوک،سکوت کرد..نمی دونست چرا ولی دلش نمی خواست چیزی بگه..دستش رو که ناخودآگاه،موقع بغل شدن، به لباس تهیونگ چنگ انداخته بود،آزاد کرد..

میخواست بگه: مجبور نیست اینجا بمونه و میتونه بره دنبال زندگیش..

میخواست بگه:مجبور نبود اینطوری فرار کنه،میتونست حقیقت رو بگه و جونگکوک خودش از زندگیش بیرون می رفت..

ولی جون تکون دادن لبهاش رو برای لب زدن یا دست هاش رو برای نوشتن نداشت..

پس فقط دستش رو از لباس تهیونگ آزاد کرد و بی جون کمی به عقب هولش داد به نشونه ی اینکه میتونه بره..

The Change ( Completed )Where stories live. Discover now