lesson10:everybody has an unique smell and color

6.8K 1.2K 113
                                    

He's gray
His hair
His smoke
His dreams

*colors
By:
Halsey

........................................................................
تهیونگ:

فردا جلسه دوممون با دکتر کیم و جلسه اول مشاوره ست..جلسه قبل رو با گفتار درمانی شروع کردیم تا کوکی با دکتر آشنا بشه و آماده ی جلسات مشاوره بشه..
دکتر کیم برام توضیح داده که فردا قراره به پسرکم سخت بگذره و همین عصبیم کرده..

میخواستم امروز کنارش باشم و برای فردا آماده ش کنم ولی نمیتونم این شغلو از دست بدم..امروز اولین روز کاریمه و برای معارفه با تیم مجله باید حضور داشته باشم..وگرنه شغلم طوری نیست که ساعت کاری ثابتی رو لازم باشه توی دفتر حضور فیزیکی داشته باشم..

میز صبحونه رو میچینم و میرم کوکو بیدار کنم..
باید کم کم برش گردونم اتاق خودش..البته دکتر گفته حواسش هست و به موقعش این کارو میکنیم..
در واقع از بعد از اولین شب که کوک توو اتاقش نگهم داشت و فردا شبش هم نصفه شب اومد سراغم و گفت میترسه،تختشو منتقل کردم به اتاق خودم تا شب ها راحت بخوابه..

میرم سمت تختش..بازم پتوشو کنار زده..لبه تی شرتش هم بالا رفته و شکم لاغر و سفیدشو به نمایش گذاشته..کبودیهاش تقریبا محو شدن..
آروم گوشه تختش میشینم،لبه ی تیشرتشو پایین میکشم و صداش میکنم:
_جونگکوکی!!جونگکوک شی..
اخم میکنه و توو خودش مچاله میکشه..
لبخند میزنم،کیوت..
_کوکی!پاشو دیگههه..دیرمون میشه!میخوای هیونگ استخدام نشده،اخراج شه؟!
به سختی چشماشو باز میکنه:
_پاشو برات صبحونه آماده کردم!
سر تکون میده و میشینه..دستی توی موهای بهم ریخته ش میکشم و بلند میشم و میرم سمت کمد لباسها..و توو این فاصله کوکم میره سمت دستشویی..

درحال بستن دکمه های پیراهنمم که کارش تموم میشه و بیرون میاد..
_کوکی!لباسهاتو چیدم داخل کمد اتاقت..خودت هر چی دوس داری انتخاب کن..فقط بجنب که دیرمون نشه..

مغزش هنوز لود نشده،گیج سری تکون میده و از اتاق خارج میشه..بعد از صبحونه میرسونمش خونه جین هیونگ..نمیتونستم خونه تنهاش بذارم..بخاطر همین با هیونگ هماهنگ کردم که اونجا بمونه..
البته هیونگ هم سرکاره..در واقع دارم جونگکوکو به یونمین میسپارم که امروز روز تعطیلشونه..
......................................................................

جونگکوک:

جیمین،بعد از اینکه حسابی میچلونم،به سمت اتاقش راهنماییم میکنه..جوری که از دیدنم ذوق میکنه،جوری که چشماش میدرخشه وقتی بهم نگاه میکنه،جوری که بهم لبخند میزنه و جوری که بغلم میکنه رو دوست دارم..حس خاصی بهم میده..حس اهمیت داشتن..حس دوست داشته شدن..حس دیده شدن..

_جین هیونگ سرکاره و یونگی هیونگم،معمولا میره کتابخونه..میدونی دیگه!بدبختیای سال آخر دبیرستان، کنکور و این داستانا!ولی امروز خونه، درس میخونه..توو اتاقشه..راحت باش..بشین روی تخت..من میرم یکم خوراکی بیارم..

The Change ( Completed )Where stories live. Discover now