قهرمان به فنا می رود!

10.7K 1.9K 87
                                    

توضیح:

جملات داخل پرانتز، افکار تهیونگ هستند.
یعنی داره به این جملات فکر میکنه ولی اون‌ها رو به زبون نمیاره.
........................................................................

در حالیکه توی دفتر رئیس لی، کنار پسرک لرزون نشسته و اون‌رو به خودش می‌فشاره تا آرومش کنه،
تازه فهمیده که چه حماقتی کرده!

(3برابر 1میلیون وون، میشه 3میلیون وون لعنتی!
این، همه ی پولی بود که بعد از جدا شدن از خونواده م وخرید خونه، برام مونده بود! چه نقشه ها که برای این پول نداشتم. می خواستم با سود این پول تا آخر عمر راحت زندگی کنم. سفر برم، تفریح کنم، از زندگیم لذت ببرم. بدون اینکه مجبور باشم کار کنم. حالا تموم اون پول عزیزم‌ رو صرف قهرمان بازی کردم. حالا می فهمم چرا هیچ احمق دیگه ای توو این خراب شده، به اون صحنه وحشیانه، واکنش نشون نمی داد! چون هیشکی اندازه من احمق نیست!

شاید باید برگردم خونه پیش پدر. میگم"غلط کردم. همه اون پول رو به باد دادم. لطفا اجازه بده دوباره برگردم خونه!" تا آخر عمرم اونجوری که اونا میخوان زندگی میکنم. همه آرزوهام رو دفن میکنم و میشم یه احمق معمولی یا یه بیزینس من خوشنام که زیرزیرکی کارای خلاف هم میکنه، پولشویی، قاچاق انسان، رشوه. نه! من نمی تونم اینجوری زندگی کنم. میرم دنبال کار. کار میکنم خرج زندگی خودم رو و این بچه رو در میارم. نه! نه. نمیتونم.)

_آقای کیم؟

با صدای نکره لی، رشته افکارش پاره شد:
_گوشم با شماست. بفرمایید.

_عرض کردم اینم رضایت نامه جونگ کوک عزیزمون که بعدا به لحاظ قانونی برای شما مشکلی ایجاد نشه. همون طور که ملاحظه میکنین خودش امضا کرده.

برگه رو تحویل تهیونگ میده و به سمت جونگ کوک میره. صورتش رو با پشت دست نوازش میکنه:

_تو خیلی خوش شانسی جونگکوک. برای آقای کیم پسر خوبی باش.

تهیونگ متوجه شدید شدن لرزش جونگکوک زیر دست لی میشه. جلو میره و دست لی رو کنار می زنه:

_ممنونم رئیس لی عزیز. ما دیگه باید بریم.

لی نیشخند کثیفی میزنه:

_ البته آقای کیم. درک میکنم. خوش بگذره.

تهیونگ دست پسرک رو میگیره و با احتیاط دنبال خودش میکشه. به خوبی متوجه ترس پسرک شده.

(احتمالا فکر میکنه منم مثل اون عوضیام و اونو واسه بردگی خریدم! خودمم مطمئن نیستم دقیقا برای چه کاری خریدمش ولی مطمئنم که یه سادیسمی لعنتی نیستم و به برده احتیاج ندارم. فقط میخواستم نجاتش بدم. حتی به قیمت به گند کشیده شدن زندگی و آینده خودم!
حالا بدون پول باید چجوری زندگی کنم؟ چجوری از این بچه نگهداری کنم؟ من مسئولیت خودمم نمیتونم قبول کنم و حالا باید از یه بچه هم مراقبت کنم تازه بدون پول! عالیه! کیم تهیونگ تبریک میگم. به فنا رفتی!فنا!)

لرزش دست پسرک تهیونگ رو به خودش میاره. هرچی به ماشین نزدیکتر میشن،لرزش بچه بیشتر میشه. تهیونگ قصد داشت توضیحات لازم رو توی ماشین بده ولی اینجوری که داشت پیش می رفت ممکن بود این بچه هر لحظه تشنج کنه و حتی به ماشین هم نرسه. پس همونجا کنار خیابون ایستاد پسرک رو به سمت خودش برگردوند و دستشو روی شونه هاش گذاشت.

جونگوک با وحشت توی خودش جمع شد و سرش رو حتی از اون چیزی که بود هم پایین تر انداخت.

_ببین جونگکوکی. من قصد ندارم اذیتت کنم. خودت دیدی من از دست اون مرد نجاتت دادم، مگه نه؟
ولی خب اگه نمی خریدمت، اون لیِ بی همه چیز دوباره تورو می فروخت به یکی دیگه. من نه سادیسم دارم، نه نیاز به برده دارم. فقط خریدمت تا بتونم از اون بار لعنتی بیارمت بیرون. ببین.

دست داخل کیفش برد و اون رضایت نامه رو که در واقع یه جور سندبردگی قانونی بود رو جلوی چشم جونگکوک پاره کرد.

_دیدی؟ من برده نمیخوام. نمی خوام اذیتت کنم. تازشم من اصلا از این بچه پولدارای روانی نیستم که پول خرج این کارا کنم. اون 3 میلیون همه پول باقی مونده از سهم الارثم بود که به‌خاطر تو دادمش رفت. الان خالیِ خالی شدم! صفرِ صفر. دیگه حتی یه قرونم ندارم و هیچ روانی ای همه دارایی‌ش رو خرج برده خریدن نمی کنه.

(هیچ روانی ای هم همه دارایی ش رو صرف قهرمان بازی نمیکنه کیم تهیونگ لعنتی!)

صدای ذهنش رو نادیده گرفت و ادامه داد:

_پس خواهشا آروم باش. این همه نلرز. خب؟ من فقط می خوام ازت مراقبت کنم.

و باز هم صدای ذهنش رو که می گفت "دقیقا چرا و چطوری میخوای از این بچه مراقبت کنی" رو نادیده گرفت.
واقعا چرا و چطوری می خواست از اون بچه مراقبت کنه؟!

The Change ( Completed )Where stories live. Discover now