lesson 4:what is ur dream?

9.2K 1.4K 54
                                    

زندگی میکنم..
برای رویاهایی که منتظرند به دست من واقعی شوند..
.......................................................................

جونگکوک:
قلبم تندتند میزنه و میتونم حس کنم که لبخندم به طرز احمقانه ای گشاده!ولی نمیتونم کنترلش کنم..
خیلی خوشحالمممم!!با چشمای هیجان زده و درشتم به آدم ها نگاه میکنم،فروشنده ها،جوری که تهیونگ با فروشنده ها چونه میزنه..و با دقت جنس پارچه رو لمس میکنه تا از کیفیتش مطمئن بشه!خیلی باحاله..به دختربچه ای که دست توو دست مادرش راه میره و اخماش درهمه و در حال راه رفتن پاهاشو محکم به زمین میکوبه..احتمالا به نشونه اعتراض..به دخترپسر جوونی که بازوهاشونو بهم گره زدن و میخندن..به پسربچه ای که با ژست سیگار کشیدن،ها میکنه و بخار نفسش توی هوای سرد رو مثل دود سیگار بیرون میده!
به خانم جوونی که با سگش قدم میزنه و صورتش توی شال گردنش مخفی شده و باد موهاشو بهم ریخته!

هوا سرده..اونقد که بینی تهیونگ به سرخی میزنه،
و من صورتمو دیگه حس نمیکنم!

_باید لاکچری بازی درمیاوردیمو می رفتیم یه مرکز خرید خفن!!چه فکر احمقانه ای بود من کردم آخه!!

تهیونگ اولش بین مرکز خرید و این خیابونی که یه بازار غیرسرپوشیده ست،شک داشت ولی درنهایت تصمیم گرفتیم برای صرفه جویی در هزینه ها بیایم اینجا..چون تهیونگ فک میکنه اجناس اون مدل مرکز خریدهای خفن،الکی گرونن و از لحاظ کیفیت تفاوتی وجود نداره و فقط در متفاوت ترین حالت پول برندشون رو میگیرن و بدرد آدمای لاکچری ای میخوره که پول براشون علف خرسه!
دستام سر شدن ولی با این حال تلاش میکنم با نشون دادن قلب و لبخند منظورمو بهش برسونم
_(ولی من از اینجا خوشم اومده!)
_واقعا؟راستش از تصمیمم عصبانی ام چون عذاب وجدان تو رو دارم!!سرما اذیتت نمیکنه؟!
سر تکون میدم..
تهیونگ انگار که خیالش راحت شده باشه لبخندی میزنه و دستمو میگیره و همون طوری که دستامون قفل همه دستامونو میبره داخل جیبش و با دست آزادش به دکه کنار خیابون اشاره میکنه:
_یه چی بخوریم؟؟
با ذوق سرتکون میدم..یه سری از خریدا رو انجام دادیم مثلا چند دست لباس برای من..و تهیونگ میگه هنوز بخش اصلی قضیه مونده!و نمیدونم منظورش چیه!!توجهم به زوج مسن پشت میز کناریمون جلب میشه!با لهجه خاص و شیرینی حرف میزنن،مدل تلفظشون به دلم میشینه،و حتی لباس پوشیدنشون در جزئیات یکمی با ما فرق داره و آرامشی که توی چهره خانم پیر هست و لبخندی که بعد از چشیدن سوپش میزنه:اوه عزیزم!این فوق العاده س،چرا توی تمام 70سال گذشته،همچین طعمیو نچشیدیم!
و همسرش جواب میده:شنیدم یه ضرب المثل ژاپنی هست که میگه هر طعم جدیدی که امتحان میکنی،
به طول عمرت اضافه میکنه..
و زن جواب میده:خوشحالم که فرصت کردم سئولو ببینم!فکر کن یه شهر دیگه توی کشور خودمون چقدر متفاوته،شهر،غذاهاش،ساختموناش،آدماش، حتی حالت چهره مردم هم اینجا متفاوته سوک!
و سکوت حاکم میشه!احتمال میدم سوک سری تکون داده و غرق لذت بردن از طعم سوپشون شدن..یه لذت ارزون قیمت ولی بی نظیر!
و من هم فکر میکنم خوشحالم که فرصت کردم سئولو ببینم..هرچند تمام این مدت فقط با چشمای هیجان زده م،به همه چی و همه کس زل میزدم و یکمی هم پشت تهیونگ قایم شده بودم مثلا وقتی که مرد فروشنده با دقت براندازم میکرد تا سایز پیراهنمو تخمین بزنه!
ارتباط با آدم ها،برای من مثل تماشای یه شیره!با شکوهه و باهمه وجودم میخوام از پناهگاهم بیرون بیام و عضله هاشو یالشو لمس کنم و باهاش مواجه بشم و به چشماش خیره بشم ولی میترسم آسیب ببینم!پس فقط به مخفی شدن ادامه میدم!

The Change ( Completed )Where stories live. Discover now