___________---------________

با حرص از یقه تکیون گرفت و به دیوار پشت سرش کوبوندتش...از لب هر دو پسر خون میومد و هر دو داشتن با چشمهایی کینه ای به هم چشم میدوختن!
_مشکل لعنتیت با کیونگسو چی بود؟
کای با حرص غرید و باعث شد پسر روبه روش نیشخند بی حالی بزنه
_من مشکلی با اون بچه ترسو نداشتم...مشکل من تویی جونگین تو انقدر عوضی هستی که به خاطر اون دوستیمون رو...
کای با کلافگی داد زد
_به خاطر اون نبود...اگه هر کس دیگه ای هم بود قبول نمیکردم که دوتایی بهش تجاوز کنیم...این کار آشغال بازیه!
تکیون پوزخندی زد و کمی سرش رو نزدیک تر برد
_این حقیقت که تو عاشق دوکیونگسویی کجا میره پس؟
فشار انگشتاش به یقه پسر روبه روش کمتر شد و کم کم نگاهش رنگ سردرگمی گرفت که با یه اخم غلیظ از بین رفت
_من...من عاشقش نیستم!
تکیون تک خنده ای کرد و به پسر تیره تر نگاه کرد
_داری بلوف میزنی!
کای نگاهش رنگ خشم گرفت
_من عاشق کیونگسو نیستم...اصلا چرا باید عاشق اون بچه احمق که از ترس خودش رو خیس میکنه بشم؟
نگاه کای حالا عصبی تر از چشمای تکیون به نظر میرسید...اون واقعا عاشق کیونگسو نبود!
وقتی کای یقه دوست چندین سالش رو ول کرد و پشتش رو کرد که بره صدای تکیون رو شنید
_اگه راست میگی...یه دوست پسر بگیر و دوکیونگسو رو ول کن در هر حال این جزو روزمرگی های کیم جونگینه!
کای پوزخند عصبی زد و به سمتش برگشت
_دلیلی نمیبینم که بخوام خودم رو به تو ثابت کنم!
پسری که حالا به دیوار تکیه زده بود دستاش رو تو جیب شلوارش فرو برد و شونه ای بالا انداخت
_به من نه!...جناب کای تو در اصل با اینکار به خودت ثابت میکنی که برای یه نگاه اون بچه جونت درمیره یا نه!
دستاش با حرص مشت شد و برای اینکه حرمت دوستیشون رو بیشتر از این زیر سوال نبره با قدمهایی بلند از حیاط پشتی خارج شد...باید به همه ثابت میکرد که هیچ حسی به کیونگسو نداره!
انگار که حسی که داشت باعث تحقیر شدنش پیش بقیه بچه ها میشه یا بقیه مسخرش میکنن و دیگه نمیتونه مثل الان به کل مدرسه فرمانروایی کنه!

________________________

چانیول با نگرانی پاش رو روی پدال گاز فشرد و حتی وقتی سر در مدرسه رو دید ذره ای از تپش قلبش کم نشد البته که با دیدن بکهیون که هی سرش رو بیرون میاورد تا ببینه چانیول اومده یا نه دلواپس تر فشار انگشتاش رو به دور فرمون بیشتر کرد!
پسر ریزجثه که تا قبل از دیدن اون ماشین مشکی رنگ دربان مدرسه رو دیوونه کرده بود چشماش گرد شد و رنگش به وضوح پرید...خب هر کس هم بود از حال میرفت چون محض رضای خدا اون دیشب یه اعتراف نه چندان خوشایند کرده بود و الان توانایی چشم تو چشم شدن با اون استریت رو داشت؟
با تخسی سر جاش ایستاد...خب هر چقدر هم میترسید دلیل نمیشد که اونهمه تحقیر رو فراموش کنه...اگه چانیول جواب منفی ولی با ادبانه ای میداد بکهیون هیچ وقت خونه کیم کای نمیرفت!
چانیول از ماشینش پیاده شد و با قدم های بلندی داخل مدرسه شد و با دیدن بکهیون که چند قدم اونطرف تر منتظرش بود اخماش تو هم رفت و بهش نزدیک شد و وقتی روبه روش قرار گرفت چشمای پسر کوچکتر بالا اومد و بهش نگاه کرد!
گوشه لبای براقش پاره شده بود و موهاش به صورت شلخته بین پیشونیش و هوا بودن!
گونه همیشه صورتیش حالا از زخمی که داشت خونی شده بود و چشماش...چشماش چیزی رو منعکس نمیکرد و چانیول توقع داشت پشیمونی رو تو اون چشم ها ببینه!
_چه بلایی سر خودت آوردی؟
در حالی که داشت زخمای پسر کوچکتر رو با چشماش نگاه میکرد پرسید و بکهیون سرش رو انداخت پایین
_چند نفر میخواستن کیونگسو رو اذیت کنن...با اونا دعوامون شد!
نگاه سردرگم چانیول روش نشست
_چند نفر بودین؟!
بکهیون در حالی که داشت به دستاش نگاه میکرد زمزمه کرد
_چه اهمیتی داره؟
طبق انتظارش مرد بزرگتر خودش رو به نشنیدن زد و سرش رو تو کل محیط مدرسه چرخوند و با دیدن دو تا پسری که سری پیش بکهیون معرفیشون کرده بود ابروهاش بالا پرید!
لوهان هم مثل بکهیون زخمی شده بود اما اونیکی پسر بیشتر رنگ پریده به نظر میرسید!
احساس کرد یه آتش درونش زبونه کشید...بکهیون رو کتک زده بودن و دوستش رو هم میخواستن اذیت کنن؟...وقتی دبیرستان بود همچین اتفاق مشابهی تو مدرسشون افتاده بود و میدونست بعضیا تا چه حد میتونن عوضی باشن!
برای یک لحظه از فکر اینکه بکهیون رو هم ممکن اذیت کرده باشن مخش سوت کشید و به مچ دست پسر کوچکتر چنگ زد و لحظه بعد بکهیون پشت سر چانیول داشت به سمت دفتر معاونت کشیده میشد!
وقتی به دفتر معاونت رسیدن دست بکهیون رو ول کرد و تقه ای به در زد و با صدای بفرمایید سهون داخل شد و با چشم به بکهیون اشاره کرد که داخل بیاد!
سهون که به اندازه کافی از دیدن چانیول سوپرایز شده بود با دیدن بکهیون چشماش گرد شد
_چی...چی شده؟
لکنتش نشان دهنده تعجبش بود
_بکهیون و دوستاش با یه مشت بی سر بی پا دعواشون شده و حدس بزنید چی شده جناب معاون...برادر من برای اینکه دوستش رو از دست چند تا ازاین پسرا نجات بده خودش به این وضع افتاده...شما نباید به این مسئله رسیدگی کنید؟
رنگ سهون به وضوح پرید...چانیول کاملا عصبی و جدی بود و همین شرایط رو ترسناک تر میکرد!
_بکهیون...میشه اسم کسایی که دعوا کردید رو بنویسی؟
بکهیون زیر چشمی به چانیول که بهش اشاره کرد تا جلو تر بیاد نگاه کرد و به سمت سهون رفت و خودکاری که به سمتش گرفته شده بود رو گرفت...همه چی قرار بود بی سر و صدا پیش بره مگه نه؟

My DaddyTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon