____________∆___________∆__________∆______
____________∆___________∆__________∆______

با چشمای درشتش از لای در اتاق معاونت به سهون که داشت  با والدین یکی از بچه ها صحبت میکرد خیره شد...دقیقا نمیدونست تو این چند دقیقه چند بار به اینجا اومده و از ترسش باز برگشته!

نفسش رو حبس کرد...اینکه نگران بکهیون بود چیز عادی به نظر میرسید!

باز نگاهش رو به معاون جذابش داد اما اینبار برخلاف دفعات بعدی مچش گرفته شد و سهون تونست اون چشمای درشت و بامزه رو ببینه!

_معذرت میخوام...من الان برمیگردم!

با گفتن این حرف از مردی که تا چند لحظه پیش داشت شکایت پسر بازیگوشش رو میکرد فاصله گرفت و به سمت در حرکت کرد و همزمان کیونگسو سریع روش رو برگردوند و چند تا نفس عمیق کشید و وقتی صدای سهون رو شنید با لبخند دست پاچه ای به سمتش برگشت.

_اتفاقی افتاده کیونگسو؟...تا الان هزار بار اومدی و نرسیده برگشتی!

چشمای دی او گرد شد و با دلواپسی پرسید.

_شما..از کجا میدونستید؟

سهون خندید و به تلوزیون گوشه دیوار اشاره کرد

_ضمن اطلاعت من به همه این مدرسه نظارت دارم سوییتی!

حرفش کاملا درست بود و کیونگسو حس میکرد حجم وسیعی از شرمندگی و خجالت بهش تزریق شده چون سریع گونه هاش سرخ شد و سرش پایین افتاد...هر چند "سوییتی" آخر حرف سهون همچین بی تقصیر هم نبود!

_حالا چیکار داشتی؟

سهون وقتی گونه های سرخ شده کیونگسو رو دید پرسید و باعث شد پسر تازه یادش بیاد اصلا برای چی تا اینجا اومده و لحظه بعد نگاهش رنگ نگرانی گرفت.

_بکهیون چرا نیمده؟...خیلی نگرانشم!

سهون حاضر بود قسم بخوره کیونگسو با بغض تیکه آخر حرفش رو زد و انقدر از کلماتش صداقت چکه میکرد که قلب سهون پیچش شیرینی خورد...اون بچه واقعا سوییت نبود؟

_برادرش زنگ زد و گفت که انگار مریض شده و نمیتونه بیاد!

_اوه!

همچین صدایی از بین لبای قلبی شکل پسر کوچکتر دراومد و همزمان صدای لوهان تو گوشش پیچید.

"اگه محاسباتم درست از آب دربیاد امشب کینگ سایز چانیول تو کون بک میرقصه!"

نفسش گرفت...نکنه واقعا همچین اتفاقی افتاده بود؟

سهون که از دیدن حالت شوکه پسر روبه روش متعجب شده بود به سمتش قدمی برداشت و دستش رو روی شانه کیونگسو گذاشت‌.

_حالت خوبه؟

کیونگسو نگاه گیجش رو تو صورت سهون گردوند و انگار که تازه به خودش اومده باشه سریع جواب داد.

My DaddyWhere stories live. Discover now