قسمت چهارم: چند قدم عقب تر

82 19 2
                                    

پارت چهارم: چند قدم عقب تر

سیریوس بلک
دوشنبه | ساعت ۳:۵۰ دقیقه

قدم های تند برمیداشتم و لیلی مدام دستم رو میگرفت و میکشید و میگفت یکم آروم تر برم. جیمز با چند قدم فاصله از لیلی میومد و به عنوان بهترین دوستش میدونستم که میخواد تمام مدت حواسش به لیلی باشه.
وقتی که تابلوی مک دونالد رو دیدیم لیلی دستش رو روی شونه ام گذاشت.
+ چند لحظه صبر کنید.

و بعد با سرعت ازمون دور شد.
جیمز اروم غر زد:
+ میتونست به من بگه منتظر بمونم.

_ جیمز داری حالم رو بهم میزنی.

+ اه خفه شو عوضی خرشانس..

لبم رو زبون زدم و وقتی لیلی با یه بینی ( نوعی کلاه ) سمتمون اومد ابروم رو بالا دادم.
لیلی درحالی که تمام موهاش رو زیر بینی جا میداد گفت:
+ از موهام میشناسنم. نمیخوام لو بریم.

سرمون رو تکون دادیم و منتظر شدیم که کار لیلی تموم شه و بعد سه تایی وارد مک دونالد شدیم.
روی گوشه ترین میز نشستیم و به اطراف نگاه کردیم. ( جیمز کنار لیلی بود ) مورد مشکوکی ندیدیم. لیلی میگفت کارول چاقه و اونجا هیچ فرد چاقی نبود.

چند لحظه بعد که گارسون سمتمون اومد گفتیم که برامون نوشابه بیارند چون نمیخواستیم چیز سنگینی بخوریم.
گارسون چند لحظه چپ چپ نگاهمون کرد که جیمز بلافاصله به من اشاره کرد.
+ توی رژیمه پسر. ادبت کجا رفته؟

گارسون آهی کشید و سمت اشپزخونه رفت. خواستم به جیمز فحش بدم که پای لیلی محکم روی پام خورد.
_ آخ....چته وحشی؟؟

+ هیس خفه شو.. اومد

با شیطنت گفتم
_ چی؟!

جیمز محکم به پام زد.
+ دهنت رو ببند سیریوس!

_ آخ پاهام رو داغون کردید.

لیلی سرش رو انداخت پایین و از گوشه چشم مشغول دید زدن کارول شد.
خب... کارول چاق بود. این تنها عیبی بود که میشد روی اون دختر گذاشت. به جز مسئله ی چاق بودنش اون فوق العاده جذاب و بانمک بود!
این بی انصافیه که افرادی مثل اون باید به فیکس تاون برند.
سرم رو پایین انداختم و مشغول فکر کردن به ریموس شدم که چقدر بی رحمانه زیبایی هاش رو ندیدند و از هم دورشون کردند. شاید صورت ریموس زخمی بود. شاید اون یکم زشت بود؛ ولی زیبایی ریموس صورت اون نبود. این چیزی بود که هیچکس نمیفهمید.

جیمز سمتم خم شد و گفت
+ رزیتا اومد رزیتا اومد!

نگاهم رو بالا بردم و به رزیتا نگاه کردم که آروم سمت کارول میرفت و کنارش مینشست.
لیلی با چشم های ریز شده به رزیتا نگاه کرد و تمام تمرکزش رو روی شنیدن حرف هاشون گذاشت.
درست چیزی نمیشنیدم. فقط یه سری حرف های تیکه تیکه میشنیدم و چون پشتم بهشون بود حتی نمیتونستم لبخونی هم بکنم.
جیمز بهتر از من نبود. اون داشت تمام سعیش رو میکرد ولی قابل حدس بود که تمام تمرکزش روی لیلیه. پسر اون واقعا حالم رو بهم میزنه.
وقتی که صدای قدم های سنگینی پشتم شنیدم یکم سرم رو برگردوندم و به کارول که سمت دستشویی میرفت نگاه کردم. قبل از اینکه بفهمم چیشده لیلی با سرعت بلند شد و توی دستشویی رفت.
ابروم رو بالا انداختم و به جیمز نگاه کردم.
_ عشقت چشه؟

The White RavensWhere stories live. Discover now