قسمت سوم فصل دوم: داستان کنار هم قرار میگیرد

87 14 0
                                    

قسمت سوم: داستان کنار هم قرار میگیرد

+ اون به من زنگ زد... نه رزیتا... کارول استورات دوست دوران دبیرستان منه!

خب... این هیجان انگیز ترین ماجرایی بود که برام توی این چند ماه اتفاق افتاده بود. داشتم توی هیجان غرق میشدم.

لیلی بعد از چند لحظه اضافه کرد
+ و من... حدس میزنم کارول... توی...گروه کلاغ های سفید باشه...

با شنیدن اسم کلاغ های سفید حواسم جمع شد و ماجرا برام جدی شد. بعد از چند ثانیه جیمز سکوت رو شکست و گفت:
+ از کجا این حرف رو میزنی؟

لیلی آروم گفت:
+ اون زنگ زده! توی فیکس تاون هیچ تلفنی وجود نداره. اون چطور تونسته زنگ بزنه؟ و خب.. اون چاقه پس فکر نکنم... بتونه بیرون اومده باشه..

چند لحظه به هم خیره شدیم و بعد من جلوتر از همشون سمت میز آرتور ویزلی رفتم.
_ آقای ویزلی...

+سیریوس..!

دستام رو لبه های میزش گذاشتم و یکم به جلو خم شدم.

_ چیزی از مکالمشون شنیدی؟

+ خ..خب من مطمئن نیستم.. شاید اشتباه شنیده باشم یا...

_ هرچیزی که یادتونه رو بهمون بگید.

لیلی سمت چپم بود و جیمز هم کنار لیلی ایستاده بود و نهایت استفاده رو از زمانش میبرد.

+ خب.. اونا یه قرار گذاشتند.. درست نفهمیدم برای چی.. ولی اونا توی مک دونالد قرار گذاشتند. نمیدونم دوشنبه ساعت چهار یا چهارشنبه ساعت دو.. شایدم جمعه بود! نمیدونم.. ولی اونا یه قرار گذاشتند..

لیلی تکونی خورد و من با اصرار بیشتری به جلو خم شدم.

_ چیز دیگه ای نگفت؟

+ن..نه

_هیچ چیز؟

+ هیچ چیز

_ آقای ویزلی بیشتر فکر کنید

+ قسم به مسیح هیچ‌چیز دیگه ای یادم نیست!

وقتی که جیمز دستش رو روی شونه ام گذاشت عقب کشیدم.

_ ممنون آقای ویزلی..

دستم رو بین موهام کشیدم و به جیمز و لیلی نگاه کردم.

جیمز لبش رو زبون زد و گفت
+ امروز دوشنبه است.

لیلی نگاهی بهمون انداخت
+ میخواید چیکار کنید؟

جیمز نگاهی بهم انداخت که میگفت " بیا بریم "
و من نگاهی بهش انداختم که میگفت " لعنتی بیا بریم دوست پسرم رو پیدا کنیم "

نفسی کشیدیم و به لیلی نگاه کردیم.
_ ما میایم ایوانز.

+ هی این حماقته سه تامون توی دردسر میافتیم

The White RavensWhere stories live. Discover now