قسمت دوم فصل دوم: آماده برای اوج هنگام پرواز

78 17 1
                                    

قسمت دوم: آماده برای اوج هنگام پرواز

ریموس لوپین | یک ماه و ۱۳ روز پس از فرار | لانه

گاهی اوقات کار گروهی، خوب پیش نمیره.
ما عادت داشتیم یه تیم باشیم و عادت های رفتاریمون رو ادامه بدیم ولی حالا همه چیز سخت تر شده.
برای مثال تئو دیگه وقتی ساشا با ماست از حالت " چندلر بینگ " به " نیکو دی آنجلو " تبدیل میشه.
یا کارول دیگه پیش ساشا وراجی نمیکنه. ( ولی هنوز گاهی اوقات نگاه های خیره اش رو داره؛ فکر کنم بعضی وقت ها یادش میره عاشق نباشه )

این روز ها کم پیش میاد ریگولاس رو توی مخفیگاه ببینیم. اون اکثرا دنبال پیدا کردن اطلاعات و ریختن نقشه است. ما میخوایم، یه جورایی.. حمله هامون رو شروع کنیم.

خونه هنوز همون خونه است ولی انگار، اگه بعضی وقت ها ما بعضی راز هامون رو برای خودمون نگه داریم، اتفاقای بهتری میافته.

خیلی وقت ها روزمرگی های دردآور از ریسک های بزرگ بهترند.

ولی میدونی، روزمرگی های دردآور هم تا همیشه ادامه ندارند. برای مثال حالا دیگه نبود سیریوس اونقدر اذیتم نمیکنه. مثلا دیگه مدام منتظر لمس هاش یا بوسه هاش نیستم و اگه بخوام صادق باشم _ با اینکه میدونم خیلی بی انصافیه _ تقریبا یادم رفته صداش چه شکلی بود.
شاید اگه ریگولاس و شباهتش با سیریوس نبود، جزئیات صورتش رو فراموش میکردم.
قبلا فکر میکردم تنها کاری که میخوام بکنم جنگیدن برای برگشتن به سیریوسه ولی حالا دارم میجنگم، چون میخوام بجنگم. برای حق خودم و حق این جمعیت که هیچ دخالتی توی انتخاب طبقه اجتماعیشون نداشتند.
این تا اطلاع ثانوی اولین هدف منه. برای بعد از اون، هنوز فکری نکردم. این روزها حتی مطمئن نیستم که بعدی وجود داشته باشه برای همین نمیخوام درموردش فکر کنم. به آینده موکولش‌ میکنم و بعد میسپرمش دست سرنوشت.
این کاریه که قهرمان های باحال فیلم های سوپر هیرویی میکنند.
و چه قبول‌ کنید و چه قبول نکنید، کلاغ های سفید یه گروه ابر قهرمانی اند.

***

سیریوس بلک

روز دوشنبه | سازمان تجسس

خب امیدوارم که شما ازم نخواید تا براتون تعریف کنم که اوضاع چطوریه
چون این به طرز افتضاحی خوبه!!
وقتی توی یه اداره دولتی کار میکنی اصولا توقع داری که خیلی‌ منظم یا قانون مدار شی ولی قسم میخورم اگه نیروی اف بی ای بفهمه من این جا چه غلطی میکنم به دقیقه هم نمیکشید که پرتم میکرد بیرون.
خب نه در اون حد ولی اگه حراست بفهمه بدون هیچ مکثی اخراج میشم. ( ولی بگم کاملا راضیم که اون بادکنک پر رنگ رو زیر کینگزلی گذاشتیم؛ ارزشش رو داشت. )

ولی همه چیز انقدر ساده نیست.
مدت ها پیش با اینکه باید دنبال ریموس بریم کنار اومدم ولی حالا حس میکنم که باید وظایفم رو درست انجام بدم.
ما مدام درگیر ماموریت ها و دستوراتیم. هرچقدر که ما اینجارو جدی نگیریم باز بعضی اوقات کم میاریم. ما توی جنگیم.
این چیزیه که هر روز بهمون میگند.

The White RavensWhere stories live. Discover now