قسمت سوم فصل دوم: داستان کنار هم قرار میگیرد

Start from the beginning
                                    

_ به خاطر تو نمیام ایوانز.. دلایل شخصی دارم

لیلی نگاهش رو سمت جیمز چرخوند.. جیمز لحظه ای مکث کرد و گیج نگاه کرد و بعد انگار فهمید که منظور لیلی چیه
+ اوه منم به خاطر دلیل شخصی سیریوس میام

_ ببخشید؟

یکی از ابروهام رو دادم بالا و دستم رو مشت شده جلوی صورتش اوردم

_ مگه خودت دلیل شخصی نداری عوضی؟ به دلیل شخصی من چیکار داری؟؟؟

+ عااا نه چیزه منظورم اینه که....

آب دهنش رو قورت داد و نگاهش و بین لیلی و من چرخوند و بعد تسلیم شد و یه قدم به لیلی نزدیک شد

+ ببین.. من میخوام بیام چون نمیخوام تنها بری..

+ سیریوس هست

+ میدونم! ولی... خب... بفهم دیگه اه..

دستش رو کشید بین موهاش و نفسش رو بیرون داد

+ میخوام بگم من جز... فرستادن نامه های عاشقانه و تیکه انداختن و نگاه های خیره چیزای دیگه ای هم بلدم! من اونقدر ها بی عرضه و....

لیلی لبخندی زد و دستش رو روی شونه ی جیمز گذاشت
+ هی...

جیمز و لیلی چند لحظه به هم خیره شدند و من حس میکردم واقعا اضافیم.
بعد از چند لحظه جیمز درحالی که از چشم هاش رضایت میبارید نگاهش رو گرفت و گلوش رو به طرز ضایعی صاف کرد.

لیلی موهاش رو مرتب کرد و گفت
+ پس.. بعد از کار منتظرتونم.. جلوی در هم رو ببینیم..

با لبخند برای هم سر تکون دادیم و بعد عقب رفتیم تا سرجاهامون بشینیم.
اخم های جیمز بلافاصله با دیدن کاغذ های جلوش توی هم رفت.
+ هی سیریوس میشه...

_ توی درست کردن لیست کمکت کنم؟ آره حتما امروز بیکارم
با لبخند صندلیم رو سمتش کشیدم و کنارش نشستم و مشغول کار کردن شدیم.

+ میدونی.. امیدوارم بتونم یه روز پاشنه های کفش آمبریج رو توی چشمای ریزش فرو کنم!

***

دوشنبه | مک دونالد | ساعت ۴:۱۰

دخترک چاق روی صندلی نشسته بود و درحالی که زیر نگاه های سنگین مردم له میشد پاش رو با استرس به زمین میزد و خدا خدا میکرد که کسی از مامورها به اونجا نیاند. مردم بهش نگاه میکردند و پیش خودشون پچ پچ میکردند:《 دختر بیچاره! تا چند روز دیگه میبرنش قفس. 》
کارول بهشون نگاه میکرد و فقط آرزو میکرد که لیلی زودتر برسه.
وقتی که صندلی جلوش عقب کشیده شد و دختر مو مشکی که جلوش نشست با تعجب نگاه کرد و یکم عقب کشید.
+ کارول استوارت؟! درسته؟

_ ب..بله خودمم.

+ من لیلی ام. لیلی ایوانز.

کارول جا خورد. لیلی ایوانز لاغر تر بود و عاشق موهای بلند و قرمزش بود. اون بینی قلمی تری داشت و فقط رژ میزد. چشم های لیلی درشت تر بودند و مژه های بلندتری داشت.
کارول به این فکر کرد که احتمالا این دختر لیلی نیست؛ ولی پس کی بود؟ امکان نداشت اون با کسی جز لیلی حرف زده باشه. شایدم امکان داشت. اون مطمئن نبود باید چیکار کنه.
اون دختر باهوشی بود. واقعا باهوش. اونقدری که خودش تونست به تنهایی هک کردن رو از طریق سایت و کتاب یاد بگیره و بشه یکی از بهترین هکر ها! اما اون لحظه هیچ ایده ای نداشت و مثل یه گلوله شکلات توی گرما وا رفته بود.
_ اوه لیلی! فکر نمیکردم انقدر تغییر کرده باشی.

The White RavensWhere stories live. Discover now