A till O p.28

1.3K 281 26
                                    

ساعت چهار صبح بود و صدای دکتر هنوز تو گوش های جونگین می پیچید.
دونه به دونه ی کلماتی که شنیده بود رو از سر شب تا این لحظه بارها برای خودش تکرار کرده بود و سعی کرده بود درکش کنه.
هنوز زود بود.. جونگین آمادگیشو نداشت... اما به هر حال همه ی این اتفاقا تقصیر خودش بود؛ حداقل برای یه قسمت بزرگی ازش مقصر محسوب می شد..
پاشنه ی پاهاشو عصبی به زمین می کوبید و در نتیجه ی حرکت زانوهاش، برخورد پشت سر هم پایه های لق صندلی به زمین سنگی اتاق صدای یکنواختی ایجاد می کرد.

اتاق کاملا تاریک بود و به جز نور خفیفی که از دستگاه های متصل به بدن کیونگسو آزاد می شد، دیگه هیچ راهی برای روشن شدن اون فضا وجود نداشت.
چندین بار روی صندلی جا به جا شده بود و سعی کرده بود بدون اینکه نزدیک موجود روی تخت بشه، روی صندلی خودش بخوابه؛ اما با اینکار فقط تونسته بود به کمک صدای برخورد پایه های صندلی به زمین، اتاق رو از اون سکوت محض نجات بده؛ بدون اینکه بتونه برای ثانیه ای از دنیایی که توش گیر افتاده بود نجات پیدا کنه.
-خودت گفتی دوسم داری..
زیر لب زمزمه کرد و به چهره ی رنگ پریده ی کیونگسو که حالا به کمک هاله ای از رنگ آبی روشن پوشیده شده بود نگاه کرد.

برای بار هزارم نیم خیز شد و کاغذ تا خورده رو از توی جیب شلوارش بیرون کشید. کاغذی که حالا خطوطِ تا روی بدنش به رنگ خاکستری در اومده بودن.
علامت های نا خوانای روی کاغذ که دکتر معنیشون رو برای جونگین توضیح داده بود، ترسناک بودن.
+ جونگین..؟
صدای خش دار کیونگسو باعث شد ملودی یکنواخت برخورد پایه های صندلی به کف اتاق قطع بشه و جونگین رو وسط خواب و بیداری، از روی صندلی بپرونه.
-بله؟ کیونگسو؟ خوبی؟؟
+آب می خوام ..

جمله ی کیونگسو به انتها نرسیده بود که جونگین توی تاریکی محو اتاق به سمت یخچال کوچیکی -که قبلا مکانش رو توی اتاق حفظ کرده بود- حرکت کرد و چند ثانیه ی بعد قطره های سرد آب از بین لیوانی که آلفا تو دستش نگه داشته بود و لب های دوباره تر شده ی کیونگسو، به سمت گلوش سر ریز شدن.
پسر بزرگتر دست جونگین رو پس زد و زیر لب غر زد.
+خودمم می تونستم نگهش دارم!
جونگین چیزی نگفت. از وقتی کیونگسو رو به بیمارستان رسونده بودن اخلاق امگا همینجوری ابری مونده بود و جونگین ترجیح می داد در برابر غرغر هاش سکوت کنه.
بعضی وقت ها فکر می کرد حتی صدای معترض کیونگسو و لب هایی که ناخوداگاه موقع غرغراش به جلو متمایل می شدن هم براش به اندازه ی لمس لب هاشون لذت بخشه.

+اون چیه توی دستت؟؟
کیونگسو خم شد تا کاغذ نیمه تا خورده رو از بین انگشتای جونگین بکشه بیرون؛ اما آلفا پیش دستی کرد و خیلی زود کاغذ رو بعد از پاره کردن، پرت کرد تو سطل آشغال کنار تخت.
-هیچی!! یعنی .. مهم نبود .. آره .. نگران نباش .
اخمای امگا توی هم فرو رفتن. دوباره معده اش به هم می پیچید.
قبل از اینکه بتونه دوباره برای پرسیدن درباره ی محتوای کاغذ اقدام کنه چشماش سیاهی رفت و تو خودش جمع شد.
-چی شد؟!
جونگین با اضطراب سمت پسر رو به روش خم شد.. از وقتی با دکتر صحبت کرده بود می ترسید دوباره به کیونگسو نزدیک بشه و اگه به اصرار مِی و مادرش نبود ترجیح میداد یه نفر دیگه رو برای موندن پیش جفتش جایگزین خودش کنه.
اما انگشتای کیونگسو سمتش دراز شدن.
جونگین نمی خواست لمسش کنه اما کیونگسو برای یک لحظه بودن تو آغوش آلفا تمنا می کرد.
+ درد دارم .. حالم.. خوب نیست..
جونگین دستپاچه شد.
-ب..برم پرستارو خبر کنم!
+فقط بغلم کن!!
کیونگسو می خواست حرفشو با داد تو صورت آلفا بکوبه اما حتی توان بالا بردن صداش رو هم نداشت -حداقل تا قبل از اینکه دوباره دستای جونگین بدنش رو احاطه کنن توانش رو نداشت.
آرامش دوباره به وجود کیونگسو برگشت.. بدنش گرم شد، تپش قلبش آروم شد، حالت تهوعش رفع شد.

این دیگه چه بدبختی ای بود؟!
+نگفتی..
ساعد دستای جونگین رو -همونطور که بدنش رو قفل کرده بودن- گرفت و سرش رو پایین آورد.
اینکه موقع درد کشیدن انقدر ضعیف و محتاج آلفاش می شد خیلی مزخرف بود.
-چیو؟
جونگین نفسش رو از اعماق ریه هاش بیرون فرستاد. بازم نتونسه بود در برابر بغل کردن اون موجود فسقلی مقاومت کنه.
+دکترا چی گفتن؟ چ مرگمه؟؟
بوی موهای کیونگسو خیلی خوب بود.
-مسمومیته..
برای اینکه بتونه برای حرف های دکتر جایگزینی پیدا کنه چند ثانیه مکث کرد.
+اون کاغذه چی بود؟؟
-جواب آزمایشت ..
که توش نوشته بود مسموم شدی ..
****************
× تا کِی می خوای تو خونه نگهش داری ؟!
مِی با اضطراب نگاهی به در نیمه باز اتاق انداخت و کتش رو از روی دسته ی مبل قدیمی برداشت.
-تا جایی که خودش بفهمه ..
× ولی من یه جا خونده بودم این چیزا تو ظاهر پسرای امگا زیاد فرقی ایجاد نمی کنن.. نهایتا وزنش یکم تغییر کنه .. باید بهش بگی جونگ!

-نمی تونم
ظاهر جونگین آشفته بود.
زیر چشماش گود افتاده بود و رگه های قرمز، سفیدی چشماش رو کدر کرده بود. موهاش شلخته و گره خورده بود و با گرم کن و یه تیشرت قدیمی جلوی دوست قدیمیش سالن خونه رو متر می کرد.
× یعنی چی که نمی تونم !؟ چرا نمی تونی ؟؟
-باهاش کنار نمیاد مِی!! چرا نمی خوای اینو بفهمی ؟؟ همینجوریش داره عذاب می کشه! نمی تونم اجازه بدم بفهمه!
ولوم صداش از شدت آدرنالین حاصل از استرس بالا رفته بود. بدنش می لرزید.
× هیس! چرا داد می زنی!؟


مِی شونه های آلفا رو گرفت و مجبورش کرد روی مبل بشینه.
طاقت دیدن اون حجم از ناراحتی بهترین دوستش رو نداشت.
× اگه بعدا بفهمه ممکنه ازت دلخور بشه.
-اون همینجوریشم ازم بدش میاد .. چقدر می خواد بدتر بشه مگه..
نا امیدی از بین تک تک کلمات آلفا پیدا بود و میون این جو نا آروم خونه، کیونگسو چسبیده به در اتاقش توی شوک فرو رفته بود.
پس چیزی که ظهر دیده بود حقیقت داشت ..
*****




فلش بک ...
× جونگین؟ آقای دو باهات کار داره..
صدای مِی از پشت در اتاقی که کیونگسو داخلش بستری بود، باعث شد چٌرت نصفه نیمه ی جونگینی که تازه نه صبح تونسته بود مزه ی خواب رو بچشه، پاره بشه و اون پسر رو از جاش بپرونه.
کیونگسو به مسیری که آلفا با گیجی تا دم در طی کرد خیره شد.
چرا همشون انقدر دستپاچه بودن؟!
از وقتی برای بار دوم چشماش رو باز کرده بود و مادر و پدرش رو با چهره ی گیج بالای سرش دیده بود، تو فکر فرو رفته بود.
موضوع چی بود که باعث شده بود مادرش برای حرف نزدن انقدر تلاش کنه؟

مشخص بود خانوم دو مدت زیادی اشک ریخته و هنوز فهمیدن دلیل اشک هایی که کت پدرش رو خیس کرده بودن برای کیونگسو مشکل بود.
× کیونگسو؟ می تونی لباساتو بپوشی؟؟ جونگین داره با پدرت حرف می زنه و منم باید صورت حساب بیمارستانو پرداخت کنم. فکر کنم یه مدت خونه ی جونگین مهمونی تا یکم از شر خبرنگارا راحت باشی.
مادرت یکم ضعف کرده بود؛ برای همین رفت تا توی ماشین بشینه.
تا تو لباساتو بپوشی برمیگرم پیشت.
مِی با عجله توضیح داد و بدون اینکه منتظر جواب امگا بمونه اتاقو ترک کرد.
لباساش روی چوب لباسی گوشه اتاق آویزون شده بودن.

کت سفیدی که برای مراسم عروسیشون پوشیده بود، جاشو با پالتوی بلند و قهوه ای رنگ قدیمیش عوض کرده بود.
نگاهش رو روی زمین چرخوند تا بتونه کفشاش رو از زیر تخت پیدا کنه؛ اما عوض کتونی های مشکی رنگش، تیکه کاغذ های خورد شده توجهش رو جلب کردن.
همون کاغذایی که جونگین شب قبل پاره اشون کرده بود..
حرفایی که آلفا بهش زده بود تو ذهنش پیچیدن.
مسموم شده بود؟
تیکه های کاغذ رو از روی زمین جمع کرد تا شاید بتونه ازشون سر در بیاره.
"دو کیونگ-"
"جواب آزما-"
"مثبت"
"سرطان رحم"
پایان فلش بک
*******
+اونجا نخواب!
زیر لب خطاب به جونگینی که تشک قدیمی رو روی زمین پهن می کرد توپید و یکم روی تخت جا به جا شد.
-پس کجا بخوابم؟
آلفا نگاه مرددی به کیونگسوی سرخ شده انداخت و کمرش رو صاف کرد.
امگا بازم روی تخت جا به جا شد..
نمی خواست روز های آخر عمرش با جفتش قهر باشه ولی حس می کرد هنوز برای مهربون شدن زوده.. کاش حداقل انقدر شوکه نمی شد که با برگشتن مِی کاغذا رو زیر رو تختی قایم کنه.
اگه اون کاغذا رو با خودش آورده بود شاید می تونست بفهمه که حداقل تا چند وقت دیگه زنده می مونه.
جونگین دوباره مشعول پهن کردن تشک شده بود.
+گفتم بیا اینجا بخواب!!
وقتی تو فکر فرو می رفت تمام حواس بدنش به کل از کار می افتادن.
جونگین لبخند ضعیفی زد.
-وقتی اومدی خونه ی من که نمی تونم بذارم رو زمین بخوابی..
پلک کیونگسو هیستریک وار پرید.
+من که نگفتم تنهایی اینجا بخوابی احمق!!



با این حرف ذهن جونگین به شبی که با هم خوابیده بودن پرواز کرد.
شبی که کیونگسو ازش خواسته بود تا مال هم باشن.
-تخت من که مثل مال تو نیست .. جا نمیشیم دو نفری!
صداش ضعیف بود.. این رفتار مهربون کیونگسو اصلا با چهره و صدای پرخاشگرش هم خونی نداشت.
+ولی اگه تو کنارم نخوابی خوابم نمی بره.. پس .. انقدر بهونه نیار!

Alpha till OmegaWhere stories live. Discover now