A till O p.16

1.2K 283 9
                                    

-الو؟ جونگین؟؟
صدای می با وضوح کمی به گوشای جونگین رسید.
تقریبا نیم ساعت از شنیدن اون همه خبر شوکه کنند گذشته بود و حالا علاوه بر اونا، استرس به هوش نیومدن کیونگسو هم به جون آلفا خنجر میزد.
-می.. باید باهات حرف بزنم.
صدای لرزون جونگین باعث شد دختر پشت خط بی توجه به ورود استادش به داخل کلاس، به سرعت از جاش بلند بشه و بعد از سر تکون دادن برای استاد مهربونش به نشونه ی سلام، احترام، اجازه برای خروج و خداحافظی، اون چهار دیواری شلوغ رو ترک کنه.
×جونگ؟ خوبی؟؟ اتفاقی افتاده؟
-... من الان خونه ی کیونگسو ام.
می بالاخره با شنیدن صدای جونگین بعد از پنج ثانیه، سر جاش ثابت موند و لحظه ای به اینکه موضوع اونقدرا هم که بنظر میاد وخیم نباشه، شک کرد ؛ اما خب جونگین هرچقدر هم که می خواست وخامت اوضاع رو اغراق کنه، حس "می" که بهش دروغ نمی گفت!
دوباره به قدم هاش به سمت فضای آزاد دانشگاه سرعت داد و سعی کرد نفسای کامل و عمیق بکشه.
×جونگ.. آروم باش و تمام موضوع رو سریع و با جزئیات برام تعریف کن.
اما مثل اینکه جونگین بیشتر از حدی که بتونه حتی اون چیزایی که شنیده بود رو یاداوری کنه، تو شوک بود.
-می .. میشه بیای اینجا.. ؟؟
**************


چشمای ریز دختر ریز تر از قبل شدن و با همه ی دقتی که در توانشون بود به تصویر چاپ شده ی داخل روزنامه خیره شدن.
بتای درشت جثه مردمک چشماش رو گوشه و اطراف تصویر کوچیک چرخوند و بالاخره، بستنی قیفی آب شده درحالی که زیر پاهای کیونگسو استار کرده بود، پیدا کرد!
× دقیقا داشتین چه گوهی می خوردین آخه؟؟؟
نگاه عصبانی می حتی از خبر بابا شدن جونگین هم ترسناک تر بود!
جونگین تو چشمای دختر عصبی رو به روش خیره شد و بزاق دهنشو قورت داد و انگشت کوچیکه ی دستش رو هم به جمع سه تا انگشت دیگه ای که زیر دندوناش بودن، اضافه کرد و مشغول جویدن ناخونای له شده اش شد.


می که از سکوت جونگین و کیونگسویی که بعد از یک ساعت هنوز به هوش نیومده بود، حسابی به هم ریخته بود، نگاهی به خانوم دو و مسیری از حاشیه ی سرامیک که اون زن برای متر کردن انتخاب کرده بود، انداخت و صورتشو دو دستی پوشوند.
×جونگ.. کاریت ندارم .. فقط بگو چی شد که اون عکاس گور به گور شده تونست همچین عکسی از تو و کیونگسو بگیره؟؟!!
-رو صورتش بستنی مالیده بودم..
جونگین در جواب صدای خفه ی "می" که از پشت انگشتای چاقش به گوش رسید، با صدای خیلی ضعیفی توضیح داد و این بار، خیره به کیونگسویی که مچ باریکش میون دستای دکتر بود، مشغول کندن پوست لبش شد.
× کامل تر لطفا..

می کاملا می دونست که همه ی این بدبختی ها از سر احمق بازی های جونگین و لجبازی های بچگونش به وجود اومدن، اما حداقل باید راست و دروغ قضیه رو می فهمید تا شاید می تونست بهشون کمکی بکنه!
-همش پولشو به رخم می کشید.. منم خواستم تلافی کنم و حرصشو در بیارم .. بستنی رو مالیدم به صورتش .. بعدش.. بعدش عصبانی شد دستمو پس زد و بستنی افتاد.. منم از اینکه بستنیم افتاده بود ناراحت شدم با انگشتم بستنی روی صورتشو برداشتم تا حداقل برای آخرین بار طعمشو بچشم..
جونگین با مظلوم ترین حالتی که از خودش سراغ داشت توضیح داد و تو ذهن دختر رو به روش تصویر یه توله سگ مظلوم با صورت آردی -که با چشماش ادعای بی گناهی می کنه- رو از خودش به نمایش دراود.
+اومونی...
صدای ضعیف کیونگسویی که بالاخره با کمک دکتر از جاش بلند شده بود، یجورایی جونگین رو از خطر به قتل رسیدن نجات داد و تمام افرادی که توی سالن به نحوی بی قرار بودن رو مث یه آهن ربا به خودش جذب کرد.
بدن بی جون امگا به سرعت از میون بازو های دکتر به آغوش مادرش منتقل شد و باعث شد حس نیاز به یه آغوش گرم و مهربون تو وجود جونگین بیدار بشه.
× کیونگسو؟ پسرم خوبی؟؟
همزمان با ابراز نگرانی خانوم دو، صدای تیک تیک وارد شدن رمز در خونه، ورود زود تر از موقع آقای دو رو اعلام کرد.
سرعت پخش اخبار تو قرن بیست و یک واقعا زیاد بود!
**************

تقریبا دوازده ساعت از پخش اخبار گذشته بود و اگه تا قبل از این اتفاق خیلی ها از چهره ی اصلی مدیر و معاون آینده ی بزرگترین شرکت تولید داروی امگا ذهنیتی نداشتن، بعد از گذشت این مدت دیگه به طور کامل و با تمام جزئیات با خبر شده بودن!
کیونگسو نمی دونست چرا انقدر زندگی شخصیش و یا حتی نژادش باید برای بقیه اهمیت داشته باشه!
چون رئیس آینده ی شرکت بود؟
چون تمام اعضای خونوادش یا آلفا بودن و یا نهایتا بتا؟؟
خیلی مزخرف بود اما حالا خودش و جونگین بی اینکه بخوان به دو تا از سلبریتی های معروف کشور تبدیل شده بودن.
دیگه حتی نمی تونست با ماشین جمع و جور و مدل پایینی که دوست داشت رانندگی کنه و این موضوع رو می تونست به سادگی از شیشه های تیره ی لیموزینی که اون دو نفر رو به سمت استودیوی ضبط   می برد، حس کنه.
نگاه غمگینش رو از مردمی که با کنجکاوی به شیشه های دودی لیموزین براق نگاه می کردن، گرفت و به جونگینی که با اون کت و شلوار مشکی به کلی از اصل خودش دور شده بود، نگاه کرد.
+باید پیوند قبلی رو باطل کنیم..
آروم زمزمه کرد و آستین ضخیم کت آلفا رو کشید.
جونگین با نگاهی که گنگ تر از همیشه بود، به امگا خیره شد.  
کیونگسو سعی کرد بیشتر توضیح بده.
+اگه بفهمن که قبلا جفت شدیم دیگه حتی با ازدواج هم نمیشه درستش کرد..
و انگشتای کوچیکش رو از آستین جفتش جدا کرد و به نیم رخش خیره موند.


افکار جونگین تو اون لحظه بیشتر از همیشه به هم گره خورده بودن.
حتی نتونسته بود به خونه ی خودش و پیش مادرش برگرده تا موضوع رو حضوری باهاش درمیون بذاره..
فقط یه تلفن داده بودن دستش و جونگین مجبور شده بود بی اینکه تو چشمای مادرش نگاه کنه و حتی آغوشش رو لمس کنه، از اجباری که برای اون زن زیادی آشنا بود، حرف بزنه و قضیه رو بطور خلاصه توضیح بده؛ چون به گفته ی آقای دو، کارای زیادی بود که باید انجام می دادن و وقتی برای تلف کردن نداشتن.
خبرنگار ها اطراف عمارت های بزرگ خاندان دو و کیم جمع شده بودن و جونگین دست کم می تونست از اینکه مادرش تو اون خونه ی قدیمی و ناشناس مورد آزار اون موجودات سمج واقع نمیشه، خوشحال باشه.
پدر کیونگسو به شدت از اینکه زودتر از این موضوع خبر دار نشده عصبانی بود و حالا می خواست با تمام وجودش تلاش کنه تا آبروی چندین و چند ساله اش ریخته نشه.
خیلی زود به درخاست حضور پسرش و کیم جونگین داخل یکی از برنامه های شبکه ی اصلی تلوزیون جواب مثبت داده بود و برای کم کردن فشار خبرنگار ها و کاهش فشار داخل فضای مجازی، دستور داده بود تا خبر این مصاحبه ی جنجالی رو پخش کنن و همه ی این کار ها رو در حالی انجام داده بود که چیزی تا ساعت ده شب وشروع برنامه ای که میزبان اون زوج ثروتمند بود، باقی نمونده بود.
جونگین به همه ی اتفاق هایی که تو اون روز و به سرعت نور گذشته بود فکر می کرد و حتی نمی دونست باید چه واکنشی نشون بده!
همه ی این بد بیاری ها هم از همون روزی که راضی شد تا با اون پسر جفت بشه، شروع شده بودن!
نگاهی به کیونگسوی غمگینی که نا امید از واکنش نشون دادن جفتش، دوباره به انگشتاش خیره شده بود، انداخت و با اخم ریزی سرشو بالا آورد.
-حق با توئه بچه.. اگه بفهمن که قبلا با هم جفت شدیم بد میشه.
دستشو سمت گردن امگای ریز جثه برد و با فشار کوچیکی سرش رو خم کرد و یقه ی کتش رو از گردنش دور کرد تا از محو شدن مارک دندوناش مطمئن بشه.
کیونگسو که از این واکنش غیر عادی و یهویی شوکه شده بود، بی صدا از لمس انگشتای آلفا، عضلات گردن و شونه هاشو منقبض کرد.
-فکر اینکه بخشیده باشمت رو از سرت بیرون کن.. تو هنوزم همون جوجه پنگوئن زشت خودشیرینی و من هنوز کیم جونگینی هستم که بخاطر ریاضی و البته ذات مهربونم حاضر شدم باهات جفت بشم.

صدای جونگین حتی با وجود اون ولوم کم و لحن آروم، باز هم جنبه ی حق به جانبی اون پسر رو حفظ کرده بود.
-قبول می کنم که اون عکس تقصیر من بود..
سر پایین افتاده آلفا کاملا سخت بودن این اعتراف رو به کیونگسویی که در سکوت بهش خیره بود، نشون می داد.
-ولی..!! باز هم تو بیشتر از من مقصری!
سرعت ماشین کم شده بود و کیونگسو داشت برای شنیدن پایان این نتیجه گیری ها جون می داد؛ پس برای اینکه موافقتش رو هر چند ظاهری به اون پسر نشون بده، اروم سری به معنای تایید تکون داد و سعی کرد از حرکت متناقض انگشتای جونگین پشت گردنش، حالی به حالی نشه..


بعد از چند دقیقه ماشین به آرومی توقف کرد و جونگین برای اولین بار خواست تا انگشتای کیونگسو رو میون دستاش بگیره.
سرنوشتشون چه بی مقدمه تغییر جهت داده بود..
-من.. کیم جونگین.. آلفا.. از الان این پیوند رو با دو کیونگسو.. امگا.. باطل می کنم.
و همزمان با جدا شدن دست هاشون، در لیموزین توسط راننده باز شد و اون دو نفر رو به سمت آینده ای که نمی دونستن چی در انتظارشونه، دعوت کرد.
باز شدن در همزمان بود با شلیک فلش دوربین ها و همهمه ای که خبرنگار ها به پا کرده بودن و جونگین و کیونگسو طبق دستور آقای دو نباید به هیچ کدوم از اون سوال های مزخرف جواب میدادن!
سوال هایی که پیش بینی کردنشون اصلا سخت نبود!


× با هم جفت شدین؟؟
× می خواین ازدواج کنین؟
× کی با هم آشنا شدین؟
× برای توسعه ی شرکت اینکارو کردین؟
×اولین از کجا فهمیدین که جناب دو امگاست؟
× راسته که تو اولین دیدارتون جناب دو داروهای کنترلشونو مصرف نکرده بودن؟؟
دو سوال آخر درواقع از جونگین پرسیده شده بود اما حس بدی که به کیونگسو وارد کرد انکار نشدنی بود و جونگین بخاطر درد هایی که مادرش تو تمام سال های زندگیش تحمل شده بود، این حس رو درک می کرد؛ پس بی اینکه بخواد به عواقبش فکر کنه و بر خلاف اون چیزی که آقای دو بهشون تذکر داده بود، یکی از دستاشو دور شونه های کیونگسو انداخت و همونطور که اون پسر رو به سمت ورودی هدایت می کرد، نگاه بدی روونه ی خبرنگار پررو کرد.
با ورودشون به ساختمون و حس فضای خنک اونجا باعث شد از شدت دلشوره ی کیونگسو کم بشه و تکونی به شونه هاش بده تا از شر دستی که حس می کرد به جای دیگه ای جز شونه های خودش تعلق داشته باشه، راحت بشه.
اینجور حمایت ها اگه قرار نبود از سر محبت و عشق باشن، پس دیگه امکان نداشت دلیلی جز ترحم داشته باشن. 
اما خب جونگین کسی نبود که در برابر لجبازی کنار بیاد.
نمی دونست دلیل این دوری امگا چیه! ؛چرا که انتظار داشت کیونگسو  از اون حمایت جنتلمنانه لذت هم برده باشه اما مثل اینکه حدسش اشتباه بود.
پس دستش رو طبق خواست پسر بزرگتر پایین آورد و با قفل کردن انگشتاشون اون پسر رو غافلگیر کرد!


"چه مرگت شده کیم جونگین!!؟"
این سوالی بود که همزمان با پرتاب نگاه های گوشه چشمی کیونگسو به جونگین داخل ذهنش پرسیده شد و با بی توجهی اون آلفا جواب داده شد.
× خیلی خوش اومدین!
صدای شاد و سرحال مدیر شبکه آخرین چیزی بود که کیونگسو دوست داشت بشنوه.
قرار بود تمام جزئیات زندگی خصوصیشونو در اختیار مردم بذارن و اگه تا قبل از این جونگین فقط با خود کیونگسو سر لج بود، احتمالا در آینده قرار بود نسبت به پدرش هم کینه داشته باشه!

Alpha till OmegaWhere stories live. Discover now