A till O p.23

1.3K 287 25
                                    

فاصله ی صورت جونگین با چشمای خیره و عصبی کیونگسو به صفر رسیده بود و این باعث می شد پسر بزرگتر بدون اینکه از حضور فروشنده ی پشت سرش خبر داشته باشه، چند ثانیه تو شوک بره.
آلفا نگاه مضطربش رو قبل از اینکه با فروشنده چشم تو چشم بشه، به صورت شوکه ی کیونگسو منتقل کرد و از اونجایی که اخمای پسری که به زور بوسیده بودش کم کم داشتن تو هم فرو می رفتن، ترجیح داد با بستن چشماش، بیشترین تلاشش رو برای جلوگیری از رد شدن از جانب امگا به کار ببره.
به لطف عجله ای که برای خفه کردن داد و هوار کیونگسو به خرج داده بود، لب هاش جای درستی فرود نیومده بودن و هنوز غضروف بینیش از اون تصادف ناخواسته درد می کرد.

دست کیونگسو بالا اومده بود و با نشستن رو شونه ی جونگین باعث شده بود آلفا از اینکه پارترش قراره تو اون بوسه ی هوس انگیز همراهیش کنه، حس خوبی داشته باشه؛ اما کیونگسو-حداقل بعد از اون فاجعه ی شب قبل- دیگه حاضر نبود به روی خوش جونگین اعتماد کنه و با هل دادن شونه های پهن پسر رو به روش، بهش حالی کرد که خبری از همراهی دوباره نیست!
علی رغم اون چیزی که جونگین انتظار داشت، بوسه ی ناشیانشون بیشتر از پنج ثانیه طول نکشید و کیونگسو در حالی که نفس نفس میزد، با خشمی که از صد فرسخی تو چشم های درشتش پیدا بود، به جونگین خیره شد و چونه خیس شدش رو با آستین لباسش پاک کرد.
جونگین خجالت می کشید به فروشنده ای که از اون پشت بر و بر بهشون زل زده بود نگاه کنه و در عین حال از امگای عصبانی رو به روش هم وحشت داشت.
در واقع می تونست قبل از اینکه کیونگسو بخواد هلش بده و عقب بکشه، با اصرار اون بوسه رو ادامه بده؛ هر چی که بود، جونگین یه آلفا بود و زور یه آلفا در پخمه ترین حالت ممکن هم به نیروی یه امگای قوی می چربید.
اما جونگین نخواسته بود اصرار کنه.
نه که اون بوسه ی زورکی رو دوست نداشت یا ازش لذت نبرده بود؛ این خشم کیونگسو بود که پسر کوچیکتر -حتی بدون خیره شدن به اون چشم های وحشی- با تمام وجودش حس می کرد و البته اون حسی که باعث میشد نگران آسیب دیدن لب های امگا بشه هم تو این "نخواستن" شریک بود.
× می بینم که فرصت رو غنیمت شمردین جناب کیم !!
فروشنده که انگار حالا تصمیم گرفته بود اون مجری پرروی تلوزیونی رو الگو قرار بده، به خودش جرئت داد و تصمیم گرفت اعلام حضور کنه و با این کار مانع از انفجار خشم امگا شد.
جونگین به لبخند گشاد مرد خیره شد و از خجالت سرش رو انداخت پایین و به آرومی روی مبل تک نفره ی کنار کیونگسو نشست. این خجالت به لو رفتن رابطه ی فِیکشون می ارزید مگه نه؟ به هر حال جونگین که واقعا بچه نبود!
کیونگسو به میز کار فروشنده نزدیک شد و سعی کرد با نگاه نکردن به چهره ی خجالت زده ی آلفا احساس بدی که تو وجودش قایم شده بود رو از بین ببره.
+من اون مدلی می خواستم رو پیدا نکردم جناب مین..
× واقعا؟ چطور ممکنه! شاید حواستون نبو-
مرد لبخند کش اومده اش رو گشاد تر کرد و باعث شد کیونگسو پیچ خوردن محتویات معده اش رو حس کنه و با جدیت وسط جمله ی فروشنده ی پررو بپره.

+اگه براتون ممکنه، من از تو نِت مدلی که می خوام رو براتون می فرستم تا سفارشی برام درست کنین و اگر هم نه که باید یه تصمیم دیگه بگیرم..
× نه نه! مطمئن باشین هر چیزی که شما امر کنین با دقت تمام میسپرم تا براتون درست کنن!
کیونگسو لبخند محوی زد؛ به هر حال هیچ فروشنده ای تمایل نداشت مشتری ثروتمندش رو از دست بده.
*************
-منظورت چیه مِی!؟ ببین من .. من واقعا کار بدی نکردم که اون داره اینجوری می کنه!
× جونگ..

انگار آلفا می تونست صورت پوکر رفیقش رو جلو روی خودش ببینه، پس برای اینکه بیشتر خجالت زده نشه، رو پاشنه هاش چرخید تا با وجود دیوار سرامیکی دستشویی که رو به روش قرار داشت، کوچیک ترین فضای احتمالی برای ظهور تصویر مِی باقی نمونه.
- چیه؟ چرا اونجوری صدام می کنی!؟
×جفتمون می دونیم یه گوهی خوردی که کیونگسو داره بد اخلاقی  می کنه جونگ؛ هر چند انتظار داشتم خیلی زود تر از اینا به این مرحله برسه اما خب ..
-منظورت از این حرف چ-
رشته ی کلام جونگین با ورود کیونگسو داخل محوطه ی دسشویی قطع شد و به مسیری که پسر ریز جثه بی توجه به جفت سابقش طی کرد تا دستاشو بشوره خیره شد.


× جونگ؟ جونگین!! آلفای احمق کر شدی؟؟ با تو ام!
-بعدا بهت زنگ می زنم..
جونگین زیر لب و محو تیکه ای از پیرهن کیونگسو -که از پشت به لبه ی شلوارش گیر کرده و بالا رفته بود- زمزمه کرد و بی اینکه اختیار دستاش با خودش باشه گوشی موبایلش رو داخل جیب شلوارش فرو کرد.
-کیونگ..
+بله؟
جونگین طبق تجربیاتش با دخترا، انتظار داشت با چیزایی مثل "خفه شو" یا "نمی خوام صداتو بشنوم" مواجه بشه اما خب کیونگسو کسی نبود که مطابق انتظارات جونگین عمل کنه.
می خواست به پسر رو به روش بگه که "لباست از پشت رفته بالا"،  اما حتی نمی تونست از پوست کمر کیونگسو چشم برداره و به لطف سفید بودن بیش از حد رنگ پوست اون امگا، زبونش بند اومده بود..
مگه قبلا با کیونگسوی برهنه مواجه نشده بود؟
جواب کاملا قانع کننده بود: چرا! و هر دفعه هم تا مرز تصاحب کردن اون پسر پیش رفته بود؛ اما نکته ی قابل توجه این بود که این دفعه دیگه فرومونی از جانب کیونگسو حس نمی شد و با این حال، باز هم مثل هر سری جونگین سر جاش خشک شده بود.
+چی می خواستی بگی!؟
کیونگسو سر جاش چرخید و بالاخره قفل نگاه پسر کوچیکتر رو آزاد کرد.
جونگین به مِن و مِن افتاد.
-امم ..خب.. چیزه..
کیونگسو با اخم غلیظی که از سر گشنگی رو صورتش نشسته بود سرش رو از سر کنجکاوی کج کرد و جونگین فقط برای یه لحظه با خودش فکر کرد " اوه شت .. تو این وضعیت چجوری انقد کیوته؟؟!"
+چیزه؟؟
حوصله ی کیونگسو داشت سر می رفت و بدنش کم کم درحال متمایل شدن به سمت خروجی دسشویی داخل رستوران بود.
-معذرت می خوام!
جونگین از روی ترس و بی اینکه اصلا بخواد یا بتونه دلیل اصلی صدا زدن امگا رو به خاطر بیاره، بلند عذرخواهی ته نشین شده ی تو افکارش رو به زبون آورد و باعث شد افکار کیونگسو از روی استِیک آبداری که برای ناهار سفارش داده بود، به سرعت حرکت کنه و به زمان حال برگرده.

جونگین با خودش فکر کرد: اصلا چرا باید عذر خواهی کنم؟
و به خودش جواب داد: چون فقط من حق دارم از اون دلخور باشم! وقتی اون از من ناراحت باشه حس بدی دارم.
حالا حس بهتری داشت؛ چون اخمای کیونگسو محو شده بودن و حتی جونگین می تونست بفهمه که تونسته حالتی مثل دستپاچه شدن یا اضطراب رو به اون امگا منتقل کنه.
+خ..خیله خب! بعدا درباره اش حرف می زنیم... بریم بیرون فعلا..
************
برای بار چهارم سرشو برگردوند و به کیونگسو خیره شد.
جونگین حسابی دلش برای وقتایی که خودش قیافه می گرفت و کیونگسو رو مجبور می کرد برای خوب شدن رابطه ی بینشون دنبالش راه بیوفته و مطابق میلش عمل کنه، تنگ شده بود؛ چرا اون پسر نمی خواست کوتاه بیاد؟؟
این وضعیتو دوست نداشت و انگار که کیونگسو این موضوع رو فهمیده بود، چون کل مدت زمان ناهار حتی یه کلمه هم حرف نزده بود.
-گفتی درباره اش حرف می زنیم..
جونگین با دلخوری نگاهش رو به انگشتاش داد و سعی کرد بحث رو با ولوم ارومی شروع کنه.
+در مورد چی؟
نگاه کیونگسو از پنجره ی ماشین گرفته شد و سمت پسر کوچیکتر چرخید اما عوض دلگرمی بخشیدن به جونگین، باعث شد پسر بیچاره از سرمای نشسته توی چشمای کیونگسو سر جاش بلرزه.
زبون آلفا بازم تو حفره ی دهنش گره خورد: خ..خب ..من عذر خواهی..کرد-
+واقعا فکر کردی با یه عذر خواهی همه چی حل میشه؟؟ از اولم باید می دونستم که تو آدم بشو نیستی! دعوای اون سری برات بس نبود؟؟ هنوز نفهمیدی بیخودی با من سر لج افتادی؟؟
جونگین شوکه به کیونگسوی اخمو خیره شد.
در واقع اون لحظه امگا داشت با خودش فکر می کرد که نکنه زیاده روی کرده یا خیلی تند حرف زده، اما به هیچ وجه حاضر نبود اخمای الکیش رو باز کنه؛ هر جور که شده بود باید انقدر اون آلفای کینه ای رو می ترسوند تا دیگه افکار شوم به سرش نزنه و در نتیجه انقدر به فرد رو به روش زل زد، تا بالاخره مطمئن شد که بحث شروع نشدشون به پایان رسیده و دوباره تصمیم گرفت به سمت پنجره رو برگردونه.
اون لحظه وجدان جونگین بهش اخطار می داد تا هر چقدر که لازمه عذرخواهی کنه، اما زبونش هنوز گره خورده بود و این هرچند که عمدی نبود، اما اون بخش یه دنده و لجباز درونش رو راضی نگه می داشت.
کیونگسویی که جلوش بود هیچ شباهتی به اون پسری که تو هر شرایطی باهاش راه می اومد و برای آروم شدنش پیشنهاد بوسه می داد، نداشت.
سرشو انداخت پایین؛ اگه کیونگسو نمی خواست حرفاشو باور کنه، پس دیگه از جونگین و یا در واقع از زبون جونگین کاری بر نمی اومد و حالا دو تا لامپ کوچولوی راهنما تو سر آلفا روشن شده بود.
یا زمان زیادی صرف می کرد و در عوض دل کیونگسو رو به دست می آورد که در اون صورت احتمالا دیگه هرگز نمی تونست بهش زور بگه؛ و یا اینکه از همین اول همه چی رو با زور جلو می برد...

تاکسی توقف کرد و کیونگسو بعد از پرداخت کردن هزینه ی جفتشون- بدون اینکه بخواد منتظر آلفا بمونه- از در سمت خودش پیاده شد.
جونگین به هیکل ریزه میزه ی امگا نگاه کرد. اونا که در هر صورت قرار بود در آینده با هم جفت بشن به هر حال ..
ساعت 7 غروب بود و با این وجود هوا به رنگ بنفش تیره دراومده بود؛ چیزی تا کریمس و شروع هوای برفی زمستون نمونده بود.
جونگین دنبال کیونگسو و با مکس نسبتا کوتاهی وارد خونه ی کوچیک شد.
اون روز به سفارش کیونگسو و با در نظر گرفتن ابعاد اتاق، یه تخت کوچیک که دو نفر -هرچند تو شرایط فشرده ای- می تونستن کنار هم روش بخوابن، داخل اتاق گذاشته شده بود و زمین با قالی کوچیکی پوشیده شده بود.
تلوزیون قدیمی تعمیر شده بود و حالا کیونگسو مشغول چیدن همون وسایلی بود که یک ساعت قبل، از هایپر مارکت نزدیک خونه خریده بودن.
جونگین کتش رو از تنش درآورده بود و طبق چیزی که توی سرش می چرخید، به آرومی قدم هاش رو به سمت ورودی باریک آشپزخونه برمی داشت.
قصد داشت از پشت پسر بزرگتر رو غافلگیر کنه اما مشکلی که وجود داشت این بود که کیونگسو زیادی تکون می خورد!
از این کابینت به اون کابینت و بعد یخچال و بعد دوباره ساک خریدی که روی میز چوبی وسط آشپزخونه بود و برای اینکه بتونه این چرخه رو ادامه بده مجبور بود مدام میز رو دور بزنه.
جونگین اخم کرد؛ با این وجود قرار نبود هیچ وقت اون پسر رو تو عمل انجام شده قرار بده؟ چجوری باید آلفا بودن خودش رو ثابت می کرد؟؟
حالا دقیقا دم ورودی آشپزخونه ایستاده بود و از شانس خوبش کیونگسو قبلا تمام وسایلی که مربوط به یخچالِ بیرون آشپزخونه بودن رو جا به جا کرده بود.
بدن پسر بزرگتر هنوزم تو اون کت و شلوار مشکی محصور بود و بنظر می اومد داره اون تو خفه میشه.
جونگین درست وقتی که کیونگسو بهش پشت کرد تا ته مونده ی خوراکی های داخل پلاستیک رو بیرون بکشه، دو دستی شونه های باریک و بنظر خسته ی اش رو گرفت.
بعید بنظر می اومد اگه کیونگسو تا اون موقع و با وجود اون همه جا به جا شدن متوجه حضور آلفا توی آشپزخونه نمی شد؛ اما متاسفانه یا خوشبختانه، وقتی اون پسر غرق کاری-هر چقدر کوچیک و کم اهمیت- می شد، به کل باقی اتفاقات دور و اطرافش رو فراموش می کرد و این درست وقتی ثابت شد که با گرفته شدن شونه هاش، از ترس و شوک زبونش رو گاز گرفت.
جونگین اخم کرد؛ کیونگسو به طرز عجیبی تو سکوت فرو رفته بود اما این دلیل نمی شد تا آلفا حداقل به قدم اول نقشه ای که کشیده بود عمل نکنه؛ پس در حالی که سرش رو از پشت به گوش کوچیک و نرم کیونگسو نزدیگ می کرد، زیر لب زمزمه کرد.
-دیگه حق نداری به من اخم کنی!

Alpha till OmegaWhere stories live. Discover now