A till O p.5

1.5K 311 9
                                    

- فکر کن یه درصد باور کنم که می خواست به من رای بده !
جونگین با دهن کجی جوابی تحویل توضیحات "می" راجع به بی تقصیر بودن کیونگسو داد و پشت سرش از سر غیظ، قدم بلندی برداشت تا از اون دختر جلو بیوفته اما خب قبل از اینکه بتونه به هدفش برسه، پشت یقه ی سویشرتش میون انگشتای "می" مچاله شد و دوباره به مکان اولش یعنی دقیقا کنار اون دختر برگشت.
× اولا جرئت نکن از من جلو بیوفتی چون خوشم نمیاد با پس گردنت صحبت کنم و در ضمن اینجا پاکستان نیست!
با وجود اینکه همچین قاطعیتی از جانب می یه امر عادی بود، ولی بازم اون لحن و صدا، تن و بدن جونگین رو بطور نامحسوسی لرزوند.
- ولم کن.
بر خلاف موافقتش با قدم زدن کنار اون دختر به طرز بچگانه ای غر زد و تکونی به شونه هاش داد تا دست می از یقه ی لباسش کنده بشه.
+ ارباب ؟
صدای آشنا و واژه ای که فقط چند نفر محدود برای خطاب کردن جونگین ازش استفاده می کردن..
دو نفری که تو پیاده رو خلوت به سمت خونشون قدم می زدن، با شنیدن اون صدا و درواقع کلمه ای که با اون صدا ساخته شد، خشکشون زد.
سر جونگین با اکراه به سمت عقب چرخید و اخمایی که انگار صد ها سال از گره خوردنشون به هم میگذشت رو نشون چشمای مرد پشت سرشون داد.
-به اون عوضی گفته بودم که دیگه نمیخوام اثری ازش جلوی چشمام ببینم !
مرد بیسیم کوچیک رو روی گوشش تنظیم کرد و چند قدم جلو اومد.
نیاز نبود جونگین به اون بدن درشت و ورزیده ی داخل کت شلوارمشکی اتو خورده نگاه کنه تا بفهمه که اون شخص یه بادیگارده، چون هزاران بار اون رو توی تلوزیون و نِت و حتی جلوی چشمش و در کنار اون کثافتی که متاسفانه از نظر ژنتیکی عموش محسوب می شد، دیده بود.
- من قبلا حرفامو زدم. گورتو گم کن عجله دارم.
حتی یادآوری اون عوضی هم براش مایه عذاب بود.
روی پاشنه چرخید تا به راهش ادامه بده که این بار دست بادیگارد درشت هیکل روی شونش نشست و باعث شد پسر جوون به طور هیستیریک عقب بکشه و ناخوداگاه ضربه ی محکمی روی گونه ی راست مرد فرود بیاره.
نفس عمیقی از اعماق قلبش بیرون داد.
همون قلبی که از بی رحمی های یه عوضی تیکه تیکه بود.
- جرئت نکن دیگه به من دست بزنی! خودت و اون رئیس عوضی کثافتت برین به جهنم و دست از سرم بردارین!
و این بار با دردی که ته گلوش جا خوش کرده بود با قدمای سریع از اونجا دور شد و فقط به خودش تذکر داد که بعدا بخاطر تنها گذاشتن دختری که هرگز تنهاش نمیذاشت، حتما عذر خواهی کنه.
می، نگاهی به جثه ی پر سرعت جونگین انداخت و کوله اشو روی دوشش تنظیم کرد.                                                                                                        × چطوری روتون میشه با وجود اون همه بلایی که سرش آوردین باز بیاین سراغش؟
حتی منی که هیچ نقشی تو اون ماجرا نداشتم هم هنوز میتونم سوزش زخم هایی که بخاطر" بچه ی امگا بودن" بهش زدین رو حس کنم.
اون دختر خوب می دونست چی به سر رفیق قدیمیش اومده.
بهش حق می داد اگه اون پسر میخواست برای همیشه انقدر وحشیانه عکس العمل نشون بده و گارد بگیره.
× زود حرفتو بزن و گورتو گم کن.
این حرف باعث شد مرد بعد از سکوت طولانی صورتشو بالا بیاره و چهره ای که با وجود گونه ی کبود، هیچ دردی توش حس نمیشد رو دوباره به می نشون بده و بعدش اون دختر رو متوجه پاکت سفید رنگ کوچیک میون دستاش بکنه.
+ این نامه از طرف رئیسه. ازم خواستن اینو به ارباب جوان برسونم.
دختر نگاه کجی به دستای بزرگی که نامه رو به سمتش گرفته بودن انداخت و اون تیکه کاغذ رو قاپید.
- بهش میدم. حالا گمشو. 
و قبل از اینکه بخواد اون پاکت رو داخل جیب کتش بزاره، مطمئن شد که ماشین تمام مشکی اون مرد به طور کامل از محوطه ی دیدش خارج شده باشه.

Alpha till OmegaWhere stories live. Discover now