A till O p.22

1.2K 286 18
                                    

+آپا! میشه ... ببخشید، سلام.
میشه بپرسم.. بله خوبم. آپا! میشه بپرسم چرا هیچی تو این خونه نیست ؟؟
کیونگسو همونطور که با پارچه ی بین انگشتاش سعی می کرد تار عنکبوت سمج چسبیده به دیوار رو پاک کنه، گوشی موبایلشو برای بار سوم تنظیم کرد تا از قفل بین شونه و گوشش سر نخوره.
+ چی کمه؟ همه چی! نه تخت هست نه مبل هست .. هیچی اینجا نیست!! حتی اون تلوزیون درب و داغونتونم خرابه! می خواین بگین شما وسایلای این خونه رو رد نکردین؟؟!
کیونگسو عصبی به پارچه ای که از بین انگشتای لرزونش سقوط کرد، خیره شد و به محض اینکه چشماش با دیدن ارتفاع سیاهی رفت، بیخیال شد و تصمیم گرفت همون بالا مکالمه ی گله مندش رو به پایان برسونه تا بتونه با خیال راحت از روی چهار پایه پایین بیاد.
+خودمون باید بخریم!!؟
× راستش تخت شکسته بود و مبل ها هم داغون شده بودن. می خواستم یه ست نو براتون سفارش بدم اما مادرت پیشنهاد داد بذارم خودتون این کارو بکنین تا با زندگی مشترک آشنا بشین.
کیونگسو چند ثانیه تو سکوت به عنکبوتی که انگار با نابود شدن خونه اش به انتهای روز های خوش زندگیش رسیده بود، نگاه کرد و سعی کرد جمله های پدرش رو هضم کنه.
کاملا می تونست زمانی که مادرش اون پیشنهاد مسخره رو بیان کرده بود رو تو ذهنش تجسم کنه و حتی افکار اون زن رو برای خودش بازسازی کنه؛ اما به محض اینکه خواست دهن باز کنه تا شکایت هاش رو از سر بگیره، حس کرد صدای شکافته شدن باد تو سکوت عجیب اتاق پیچید و بعد یه ضربه ی محکم به چهار پایه ی زیر پاش باعث شد، همزمان با داد بلندی که از اعماق حنجره اش آزاد شد، چشماش رو محکم ببنده تا حداقل با دیدن صحنه ی وحشتناک سقوط، بی هوش نشه؛ و تنها چیزی که شاید فقط ضمیر ناخودآگاهش موفق شد ببینه، حرکت یه جسم متحرک، از کنار کمد لباس ها به سمت محل احتمالی سقوطش بود.
درواقع، کیم جونگین اصلا قصد نداشت از مرد بودن استعفا بده و حتی کسی غیر از خودشون دو نفر هم تو اون اتاق وجود نداشت که دلیل به نمایش گذلشتن فداکاری های بی باکانه اش باشه.
جونگین- درست بعد از پرت کردن بالش- فقط حس کرده بود که زمین سنگی اتاق سفت تر از اون چیزیه که باید باشه و طبق معمول، بدون اینکه اصلا بخواد به عواقب کاری که انجام میده فکر کنه، سعی کرده بود موجود ریزه میزه ی در حال سقوط رو مثل فیلم های سوپر نچرال میون زمین و هوا بگیره؛ اما تنها چیزی که انگار ازش خبر نداشت، واقعی بودن دنیایی بود که توش زندگی می کرد و در نهایت، بعد از به زمین رسیدن کیونگسویی که سقوطش حتی به دو ثانیه هم نکشید، جونگین حس کرد دیگه نمی تونه عضوش رو حس کنه.
+ جونگین؟؟ جونگینا خوبی؟؟ بیا یکم آب بخور!
صدای نگران کیونگسو انگار از یه دنیای دیگه به گوشش می رسید.
جونگین یه لحظه حس کرد دلش برای وقتایی که می رفت استخر و از زیر آب به هیاهوی مبهم آدمای روی آب گوش میداد، تنگ شده.
حس خاصی روی پایین تنه اش باعث میشد نفس های حبس شده اش رو به آرومی آزاد کنه و هم زمان با شروع دم و بازدمش، به آرومی ناله کنه.
بعد از چند دقیقه صدای کیونگسو واضح تر شد.
+ جونگین!! داری نگرانم می کنی ! خیلی درد می کنه؟ می خوای بریم بیمارستان؟
پسر کوچیکتر با لب های بسته ناله کرد. درد عضوش آروم شده بود اما حرکت دست کیونگسو هنوز ادامه داشت.
حس خوبی که به آرومی دردش رو از بین می برد باعث می شد چشماش رو بسته نگه داره.
لحظه ای حرکت دست روی عضوش متوقف شد و جونگین با فکر اینکه احتمالا پسر دیگه از زنده موندنش قطع امید کرده، حس کرد که لااقل این یه بار رو باید دست از پررو بازی برداره و چشماش رو باز کنه تا امگا رو بیشتر از این نترسونه؛ اما پایین کشیده شدن شلوار و شورتش و برخورد هوای آزاد به عضوی که تازه می تونست حسش کنه، برق از سرش پروند و با هوشیار کردنش باعث شد چشماش رو باز کنه.
کیونگسو با چهره ی سرخ از خجالت کنار پاهای آلفا نشسته بود و سعی می کرد بدون دست زدن به عضو جلوی چشماش، اون رو بررسی کنه.
انگار می خواست زخم یا کبودی خاصی رو پیدا کنه.
جونگین به سختی نیم خیز شد و با وحشت دستش رو روی عضوش گذاشت.
سعی کرد حرف بزنه.
-چ..چی کار .. می کنی..؟
کیونگسو با خوشحالی به چهره ی پسری که به هوش اومده بود خیره شد و زیر لب نفس حبس شده اش رو آزاد کرد.
+ خوبی؟ درد داری؟ زیر چهار پایه چیکار می کردی آخه!؟ چیزی می خوای برات بیارم؟ می خوای بریم بیمارستان؟؟
کیونگسو دوباره برگشت کنار سر آلفا و دستش رو روی گونه ی کبود شده ی جونگین گذاشت.
پسر کوچیکتر از درد اخم کرده بود ولی برهنه بودن عضوش باعث می شد لام تا کام حرف نزنه و همونطور که کیونگسو به صورتش خیره بود، شلوارش رو دوباره بالا بکشه.
با دست کیونگسو که سر خورد تا پشت گردنش، کم کم از جاش بلند شد.
هنوز عضوش تیر می کشید.
کیونگسو با خیال راحت شده، بالاخره راضی شد نشیمنگاهش رو روی زمین بذاره و فشار ناشی از چهار زانو نشستن رو از روی زانوی ضرب دیده اش برداره.
+نمی فهمم .. صندلی لق می زد اما فکر نمی کردم منو بندازه ..
پسر بزرگتر کلافه از استرسی که بهش وارد شده بود دستی به صورتش کشید و باعث شد جونگین بیشتر از قبل خجالت بکشه.
+ تو از کجا فهمیدی من دارم میوفتم؟؟
مشت بسته شده ی جونگین رو بالشی که کنارش افتاده بود شل شد.
بنظر میومد دیگه وقتی برای پنهون کردن اون آلت قتاله باقی نمونده بود.
-ن..نمیدونم .. آها .. داد .. تو داد زدی!
جونگین با مِن و مِن زمزمه کرد؛ اما نگاه کیونگسو دیگه به انگشتای سفید شده ی آلفا، روی بالش رسیده بود.
+جونگین ..
کیونگسو با خودش فکر کرد.
صدای پرتاب شدن یه جسم سنگین تو هوا و بعد برخوردش به چهار پایه..
اون صندلی خود به خود چپه نشده بود..
امگا نمی خواست باور کنه. اینکه جونگین نسبت بهش کینه داشت قابل فهم بود، اما اونا که بچه نبودن! شایدم جونگین بود..
پسر کوچیکتر سرشو انداخت پایینو بالش رو رها کرد.
-ببخشید..
کیونگسو با چشمای متحیر به پسر رو به روش خیره شد و تلاش کرد با وجود زانوی دردناکش از روی زمین بلند شه.
با خودش فکر کرد.
چقدر ترسیده بود. چقدر نگران الفا شده بود. حتی به خودش اجازه ی فکر کردنم نداده بود. اگه مالیدن عضو جونگین می تونست دردش رو بهتر کنه کیونگسو دلیلی برای خجالت کشیدن نمی دید.
باورش نمی شد.
به معنای واقعی ناراحت بود. عصبانی نه! ناراحت بود. دلش به حال خودش می سوخت.
قدم قدم عقب رفت و از آلفا دور شد.
این مسخره بازی تا کی باید ادامه پیدا می کرد؟
******************
+ نیم ساعت دیگه ماشین میاد دنبالمون. آماده نباشی تنهایی میرم!
کیونگسو با لحن سردی زمزمه کرد و همونطور که شونه ی جونگین رو تکون می داد، کت و شلوار و هر چیزی که اون پسر برای حضور توی شعبه ی دوم شرکت لازم داشت رو کنارش روی زمین گذاشت و بعد صدای کوبیده شدن در اتاق برای بار دوم، تو گوشای آلفایی که از شب گذشته یک ثانیه هم پلک رو هم نذاشته بود، پیچید.
جونگین به در بسته ی اتاق نگاه کرد و آروم از روی ملافه ی نازکی که کف زمین سنگی رو پوشونده بود، بلند شد. 
حس مزخرف عذاب وجدان به طرز غیر قابل وصفی به جونش افتاده بود.


شب گذشته، کیونگسو بعد از اینکه آلفا تونسته بود از جاش بلند بشه، با اشاره ی انگشت، اون پسر رو از تنها اتاق اون خونه بیرون کرده بود و بعد با کوبوندن در زهوار در رفته ی چوبی، به جونگین فهمونده بود که ابدا دوست نداره شب رو کنارش سپری کنه.
حس پشیمونی که از شب قبل مانع از به خواب رفتن پسر کوچیکتر شده بود، از دید هر کسی که جونگین رو تا حدودی میشناخت، غیر عادی بود.
کیونگسو اصلا باهاش دعوا نکرده بود.
شاید اگه جاشون با هم عوض می شد آلفا بعد از کلی بچه بازی، برای شکایت کردن از کیونگسو اقدام می کرد و با این حال، کیونگسو جز پرتاب کردن نگاه های نا امید به کیم جونگین و در نهایت بیرون کردنش از اتاق، کار دیگه ای نکرده بود.

دوباره در اتاق باز شد و این بار کیونگسو با کت و شلوار مشکی اتو خورده ای مقابل چشمای آلفا ظاهر شد و باعث شد جونگین بی خیال بستن گره کراواتش بشه؛ چون نه بلد بود و نه حوصله اش رو داشت.
+ میرم تو ماشین.
کیونگسو کوتاه و مختصر زمزمه کرد و به سمت در خونه حرکت کرد.
جَو بینشون خوب نشده، دوباره به گند کشیده شده بود.
*************
سکوت بدی فضای پاساژ رو پر کرده بود.
مدت زیادی می شد که کیونگسو روی یکی از مبل های تک نفره ی داخل مغازه نشسته بود و با ورق زدن دفتر نسبتا قطوری که تو دستاش بود، دنبال یه دست مبل راحتی و مناسب برای اون چهار دیواری به اصطلاح "خونه" می گشت.
تمام مدت جونگین مثل بچه های کوچیکی که از طرف مادرشون سرزنش شدن، در سکوت و بدون کوچیکترین اعتراضی دنبالش راه افتاده بود.
کلمه ای بینشون رد و بدل نشده بود و جونگین کم کم داشت عصبی می شد.
بی نهایت خسته و کلافه بود و رگه های خونی قرمزی که دور مردمکش پر رنگ شده بودن، نشون از خواب کمش می دادن.
چند بار سعی کرده بود بحث رو با کیونگسو باز کنه.
نه که حال اون امگا براش مهم باشه؛ تنها عذاب وجدانش بود که داشت آزارش می داد.
چند بار خواسته بود با الفاظی مثل "بچه" یا " جوجه" دوباره اون جَو سابق رو به رابطه ی بینشون برگردونه اما از صبح که از خونه بیرون زده بودن، نه تو ماشین و شرکت و حتی پاساژی که برای خرید لوازم مورد نیاز خونه بهش سر زده بودن، موقعیتش پیش نیومده بود و خب، جونگین چه تقصیری داشت اگه به اسم صدا کردن اون موجود قد کوتاه انقدر براش سخت بود؟!
-ک..کیونگ..کیونگسو!
دست آلفا از پشت رو شونه ی پسر دیگه نشست که البته با تکون خفیفی که کیونگسو به شونه هاش داد، اتصال بینشون خیلی زود قطع شد.
فروشنده اونجا نبود، پس عیب نداشت اگه جونگین یکم خودمونی تر با امگا برخورد می کرد نه مگه؟
-کیونگسو!!
حالا اسم خوش آهنگ پسر ریز جثه راحت تر از قبل تو دهن آلفا می چرخید.

اما خب مثل اینکه کیونگسو اصلا تمایلی برای حرف زدن با اون پسر نداشت، چون بلافاصله بعد از شنیدن اسمش برای بار دوم، دستش رو سمت سرش برد و سمعک داخل گوشش رو غیر فعال کرد.
از شب گذشته خیلی فکر کرده بود.
حتی توی خواب هم کابوس اون سقوط و جونگینی که شاخ ها و دم قرمز شیطونک توی کارتونا رو با خودش حمل می کرد رو دوبار و به صورت یه داستان دنباله دار دیده بود.
کیونگسو خوب می دونست که اون آلفا بلافاصله بعد از پرت کردن بالش پشیمون شده بود و حتی بخاطر کار بدش تقریبا نزدیک بود توسط کارما عقیم بشه، اما خب خودش هم شوک بدی خورده بود.
یه جورایی دلش به حال خودش که این همه به اون موجود کینه ای بها داده بود می سوخت.
-کیونگسو با تو ام!!
جونگین با صدای بلندی -هرچند که حالا کیونگسو جز یه زمزمه ی ضعیف چیز بیشتری نمی تونست ازش بشنوه- داد زد و در حالی که کاملا رو به روی امگا قرار می گرفت، دستاشو کشید و به بروشوری که روی زمین افتاد اهمیت نداد.
به معنای واقعی، دیگه نمی تونست تحمل کنه.
کیونگسو با شوک از جاش بلند شد و تو یه لحظه تصمیم گرفت اخم کنه.
یکی از دستاش رو از قفل ضعیف انگشتای آلفا آزاد کرد و در حالی که دوباره قدرت شنواییش رو با تنظیم کردن سمعکش بالا می برد، به پسر رو به روش توپید.
+ چته!؟ بلا هایی که سرم آوردی بس نبود؟؟ می خوای کلا فلجم کنی تا دلت خنک بشه؟ نه! فکر کنم اگه منو بکشی زود تر از شرم خلاص میشی!
جونگین این مسخره بازیارو تمومش کن! من نمی خوام-
کیونگسو یه دل پر حرف داشت. به اندازه ی تمام وقتایی که از دست آلفا حرص خورده بود. اما دیگه نمی تونست حرف بزنه، چون لب های آلفا به طرز دراما طوری خفه اش کرده بودن.
جونگین سعی کرده بود با یهویی بوسیدن امگا یه فضای رمنس ایجاد کنه و از تشویشی که وجود جفتشون رو پر کرده بود کم کنه؛ اما خب هیچی همیشه مثل فیلم ها پیش نمی رفت و خیس شدن نیمی از چونه ی کیونگسو و تصادف دردناک بینی جفتشون، حاصل حرکت عجولانه ای بود که ورود فروشنده ی بی خبر هم درش بی تاثیر نبود.
مغز جونگین فقط یه دور با فونت ریز، یاداوری کرده بود که هیچ  کس نباید از فِیک بودن رابطشون با خبر بشه.
همین..

Alpha till OmegaWhere stories live. Discover now