A till O p.17

1.1K 279 5
                                    

× با شمارش من روی آنتنیم .. سه دو یک!
صدای شخصی که پشت دوربین ها نشسته بود و با اخم غلیظی به تخته شاسی توی دستش زل زده بود، باعث شد قطره های سرد  عرق روی پیششونی سفید کیونگسو بیشتر بشن و اون پسر رو مجبور کنن تا بیخیال گریم جزئی صورتش بشه و بدون فکر کردن به قیمت بالای کتی که تنش کرده بود، پیشونیش رو با آستینش خشک کنه.
× با سلام خدمت همه ی بینندگان عزیز..
مجری با تموم شدن شمارش معکوس، با لبخند کش اومده و اغراق آمیزی شروع به صحبت کرده بود و طوری بین خودش و دوربین رو به روش مکالمه ایجاد می کرد که هر شخص نابلدی رو می تونست به توهم بندازه.

× امشب دو تا مهمان معروف که طی این دو روز سرتیتر اخبار داخل رسانه ها شدن، به ما افتخار دادن و میزبانی ما رو پذیرفتن.
جناب کیم جونگین و دو کیونگسو، مدیر و معاون آینده ی شرکت   .“alpha till omega” بزرگ
خب جناب کیم .. اگه مایل هستید لطفا خودتون رو معرفی کنین.
مجری اتو کشیده، طبق عادتی که از بچگی و مثل تمام بچه ها بهش تحمیل شده بود، در وهله ی اول تصمیم گرفت بین دو مردی که روی صندلی های رو به روش نشسته بود، اونی که آلفا بود رو برای شروع مکالمه انتخاب کنه.
مردم چی می گفتن اگه تو برنامه ی بزرگ تلوزیونی یه امگای ضعیف به یه آلفا ارجعیت داده می شد!؟
به هر حال این چیزی بود که همیشه وجود داشت و کیونگسو ترجیح می داد به جای اعتراض فقط به این بی عدالتی خسته کننده و با چشم هایی که کلافگی ازشون می بارید، خیره بشه و حرفی نزنه.
اما برای جونگین که برخلاف نژاد استوارش از همون اول دچار استرس عجیبی شده بود، اوضاع فرق داشت.
از همون موقعی که روی مبل دو نفره ی چرمی نشسته بودن و منتظر ساعت ده شب شده بودن تا برنامه شروع بشه، تا همین الان که تمام نگاه هایی که می تونست و یا نمی تونست ببینتشون بهش خیره شده بودن، بیشتر از بیست بار میکروفون ریز وصل شده به لباسش رو دست کاری کرده بود و نگاهش رو بار ها به دنبال راه نجات، اطراف استودیو گردونده بود.
-خب.. سلام می کنم .. به همه.. کیم جونگین هستم.
معاون اصلی شرکت آلفا تیل امگا .. امم..
جونگین با دستپاچگی طبق اون چیزی که معمولا توی تلوزیون دیده بود، سعی می کرد حرف بزنه و اون قطره عرق اعصاب خورد کن -که حالا از بین دو تا کتفش، مستقیم به سمت کمر شلوار گرون قیمتش سرازیر بود- رو نادیده بگیره.
اما وقتی معرفی خودش رو به انتها رسوند دیگه هیچ جمله و حتی کلمه ای، دریغ از یه "واو" توی مغزش پیدا نکرد!
پس تصمیم گرفت نگاه عاجزش رو که تا اون لحظه به مجری احمق برنامه دوخته بود، به کیونگسوی کنار دستش انتقال بده و برای اولین بار از اینکه اون پسر رو تو شرایط بحرانی کنار خودش داره، خوشحال باشه.
کیونگسو که با دیدن نگاه جونگین تا ته بدبختی که اون پسر داشت لمس می کرد رو خونده بود، با نگاهی که جمله ی خبیثانه ی "بالاخره به من مدیون شدی!" رو با خودش حمل می کرد، لبخند ملایمی زد و به مرد رو به روش نگاهی انداخت.
+من هم به نوبه ی خودم سلام می کنم خدمت شما و همه ی بینندگان عزیز. دو کیونگسو هستم و تا ماه آینده، مدیر اصلی شرکت.
با تموم شد جمله اش با اعتماد به نفسی که از نگاه جونگین دریافت کرده بود، به مجری خیره شد و منتظر موند تا اون مرد ابله سوالاش رو شروع کنه.
× بله، خیلی افتخار دادید که مهمان ما شدین.
خب اجازه بدین سوالامو شروع کنم.
شرکت دارو سازی آلفا شرکت قدیمی و معتبری هستش ..       می تونین برامون از زمان تاسیسش صحبت کنین؟
مجری که سعی می کرد بی مقدمه سر سوال های شخصی تر و نره و جلوی کنجکاوی بی حد و اندازه ی خودش رو بگیره، با یه سوال معمولی گفت و گو رو با کیونگسو -که حالا صرفا مدیر شرکت محسوب می شد و نه یه امگای ضعیف- شروع کرد.
+بله حتما .. شرکت ما مربوط میشه به سال 1953
زمانی که پدر پدربزرگ من به کمک دوست صمیمیشون موفق شدن دارویی درست کنن تا از تاثیرات فرومون های یک امگا تو زمان هیتش کم کنه.
البته اونطور که پدر من تعریف می کرد، اون زمان تعداد خیلی کمی بودن که اجازه می دادن این دارو ها بین مردم پخش بشه و جد من برای اینکه مصرف این دارو ها بالا بره تلاش زیادی کرد.
بعد از اون هم کم کم شرکتشون رو گسترش داد تا به اینی که وجود داره رسیدن.
با تموم شدن حرف های کیونگسو، مجری سری تکون داد و همونطور که امگا انتظار داشت، نگاهش رو به جونگین منتقل کرد.
× خیلی جالبه .. خب جناب کیم می تونین بگین از چه زمانی خانواده ی کیم با خاندان دو مشارکت کردن؟
-بله ..
جونگین که یاد خاطراتی -که پدرش براش تعریف می کرد- افتاده بود، سری تکون داد  و انگشتاش رو ناخوداگاه تو هم قفل کرد.
-همونطور که جناب دو خدمتتون گفتن.. کسایی که داروی امگا رو اختراع کردن دو تا دوست بودن.. و فکر نکنم.. حدس این که اون دو نفر از خاندان کیم و دو باشن، اونقدرا هم سخت باشه!
جونگین که حالا به لطف مجری احمق نفسش تا حدودی بالا اومده بود و از استرسش کم شده بود، با تمسخر نا محسوسی توضیح داد و سعی کرد زیاد توهین نکنه تا نیشگون های امگای کنارش باعث پاره شدن شلوار بیچاره اش نشن.
مجری که حسابی از تیکه ی پسر رو به روش عصبی شده بود، تصمیم گرفت سوالاش رو خطرناک تر بکنه تا دهن اون دو نفر رو ببنده.
اونا که برای جواب دادن به همچین مسائل پیش پا افتاده ای مثل سال تاسیس شرکت به استودیو نیومده بودن به هر حال!
× خب، اجازه بدین یکم سوالا رو سخت تر کنم.
مجری، با لبخندی که اصلا حس خوبی به جونگین نمی داد، جمله ی بعدیش رو شروع کرد و نگاهش رو به دوربین داد.
× دو روز گذشته عکسی از شما دو نفر پخش شد که باعث تعجب خیلی از ماها شد و اگه دوستان من بتونن عکس رو نشون بدن .. بله!
مجری با دست به مانیتور بزرگ داخل استودیو –که حالا تصویر عاشقانه ی فاش شده ی کیونگسو و جونگین رو به وضوح نشون    می داد- اشاره ای کرد و دوباره جمله اش رو از سر گرفت.
× شما دو نفر تا قبل از این اتفاق چندان به هم نزدیک نبودید.. یعنی.. چیزی که هممون می دونستیم صرفا شراکتتون داخل شرکت بود..
می تونید برای ما توضیح بدین که علت این رابطه ی صمیمانه ی لو رفته چیه و اصلا از کجا شروع شده؟
نگاه مجری همزمان با تموم شدن جمله اش جونگین رو هدف گرفت و باعث شد اون پسر تمام حرف هایی که به کمک آقای دو حفظ کرده بود رو از یاد ببره.
-امم.. خب ..
+ اینطور که فکر می کنید نیست..
کیونگسو با جمله ای که قاطعیت به راحتی توش حس می شد، مِن و مِن اعصاب خورد کن جفت سابقش رو کات کرد و مجری رو مجبور کرد تا نگاهش رو بچرخونه.
+ خب همونطور که هممون می دونیم، خانواده ی کیم و دو از زمان های خیلی دور با هم رفت و آمد داشتن و با مشارکت هم شرکت رو اداره می کردن!
من و جونگین هم مدت کمی نیست که همدیگه رو میشناسیم و خب بر حسب اتفاق یا سرنوشت طی این مدت طولانی به هم علاقمند شدیم.
از اونجایی که قراره شرکت رو با مشارکت همدیگه اداره کنیم، وقتی موضوع خودمون رو به خانوادمون گفتیم خیلی راحت باهاش موافقت کردن و خب .. این عکس هم بنظرم برای دونفری که قراره با هم ازدواج کنن یه چیز طبیعیه.
کیونگسو با آرامشی که بخشیش ساختگی و بخش دیگه اش منشا گرفته از پسر کنارش بود، توضیح داد و با لبخند محوی جمله اش رو به پایان رسوند.
× خیلی هم عالی .. بعد خیلی از مردم براشون سوال پیش اومده بود که ..
+ نه .. ما باهم جفت نشدیم.
پیش بینی سوال های مسخره ی مجری اصلا سخت نبود ولی جونگین اونقدر گیج و سردرگم شده بود که با این حدس کوچیک و جواب صریح امگای کنارش، حیرت زده بشه.
× درسته درسته حق با شماست.. اگه جفت می شدین که خیلی بد می شد..
مجری با خنده ی مصنوعی جمله اش رو گفت و به کاغذ های کنار دستش نگاهی انداخت.
× خب.. یکم از دوران آشناییتون برامون بگین.. جناب کیم؟
لحن مردی که آلفا حتی اسمش رو هم نمی دونست به شدت خطرناک بنظر می اومد و می دونست که نمی تونه از زیر جواب دادن به این سوال ها در بره و این دقیقا همون بدبختی آلفا بودن بود!
-خب.. ما با هم دوست بودیم .. وقتی بچه بودیم.. بعدش.. همینجوری تا وقتی که بزرگ شدیم دوست موندیم.. امم ولی خب .. من.. من میدونستم که کیونگسو یه امگائه .. و خب .. اون هیچ وقت پیش بقیه ..اینو .. یعنی .. اینکه یه امگائه رو .. بروز نمی داد.. فقط جلوی من ..
جونگین با تلاش زیادی سعی داشت ماجرایی که آقای دو بهشون گفته بود رو بازگو کنه؛ ولی این موضوع حسابی براش سخت شده بود.
وقتی کلمات رو به زبون می آورد؛ به طرز عجیبی به باور خودش هم قشنگ بنظر می اومد و حس می کرد که دروغ هایی که به هم می بافه، یه چیزی فرا تر از یه مشت کلمه ی تو خالی هستن.
وقتی فکر می کرد که تا اون لحظه اکثر کسایی که کیونگسو رو میشناختن از نژادش با خبر نشدن..
هر چی که بود اون پسر واقعا در مقابل جونگین رفتار متفاوتی نشون می داد..
شاید بخاطر جفت شدنشون بود؛ شایدم نه!
جونگین نمی خواست جمله هاش رو ادامه بده. از کلماتی که       بی اختیار سر زبونش می اومدن به شدت می ترسید.
تصور کیونگسویی که فقط برای جونگین امگا بود خیلی شیرین بود و جونگین اون حس خوبی که ته دلش جا خوش کرده بود رو دوست نداشت!
کیونگسویی که فقط جلوی جونگین از استرس می لرزید.
کیونگسویی که فقط برای جونگین کوتاه می اومد..
جونگین این چیز ها رو می فهمید و اصلا دوست نداشت به این موضوع که رفتار متفاوت اون امگا روش تاثیر گذاشته، تو برنامه ی زنده اعتراف کنه؛ هرچند که از نظر پسر بغل دستش همه چی یه مشت دروغ الکی باشه..
اون چیزی که ته دل جونگین باعث ایجاد یه زلزه ی بزرگ می شد، مطمئن بود که این حرف ها واقعی تر از اون چیزین که صرفا یه مشت دروغ باشن!
× جناب کیم؟
مجری که از سکوت یهویی و نسبتا طولانی آلفا متعجب و صد البته مشکوک شده بود، کمی سمت اون دو نفر متمایل شد و آلفا رو خطاب کرد.
-بله .. بله ..
جونگین که با شنیدن اسمش به خودش اومده بود، اول نگاه مختصری به مجری بعد به پسر کنار دستش-که با نگرانی خاصی بهش خیره بود- انداخت.
کیونگسو از اینکه جلوی چشم افراد زیادی بودن و نمی تونست راحت با اون آلفا حرف بزنه عصبی شده بود.
چه اتفاقی افتاده بود که جونگین رو اونجوری مجبور به سکوت کرد؟
-بله ببخشید .. من فقط .. فکرم رفت سمت دوران بچگیمون..
بهانه ی جونگین، حداقل الان که همه از خبر ازدواجشون مطلع شده بودن، خیلی کارامد بود؛ ولی کیونگسو قطعا قرار بود سوال پیچش کنه ..
-خب .. داشتم می گفتم .. بعدش به همدیگه علاقمند شدیم و به هم گفتیم و بعدش به والدینمون.. الانم که اینجاییم.
سناریویی که آقای دو ساخته بود خیلی رویایی بود.
آن ها از بچگی با هم دوست بودن و بعد عاشق هم شدن و بعد ازدواج کردن و به خوبی و خوشی با هم زندگی کرد.
ولی خب این فقط یه داستان ساخته شده توسط یه مرد میان سال بود که هیچی از ادبیات و تخیل سرش نمی شد..
جونگین هیچ وقت تو خانواده ی مرفهی زندگی نکرده بود.
هیچ وقت تو خوشبختی غلت نزده بود.
هیچ وقت با آینده ی روشنی رشد نکرده بود!
جونگین تا سه سالگی پیش پدر و مادرش تو یه خونه ی قدیمی و از اون به بعد بدون حضور پدرش، در حالی که مادرش همیشه بیرون بود تا هزینه زندگی بچه اش رو جور کنه، بزرگ شده بود.
اون روز هایی که کیم مینهی جوون مجبور می شد بخاطر دوره ی هیتش توی خونه بشینه و سر کار نره، بدترین روز های عمرشون بود.
× چه جالب ..جناب دو بیننده ها دوست دارن بدونن مراسم ازدواجتون رو کی برگزار می کنین ؟
مجری که هنوز به حالت های عجیب آلفا مشکوک بود، از کیونگسویی که با نگرانی خیره ی پسر بغل دستش بود پرسید و نگاهی به افراد پشت صحنه که پایان زمان برنامه رو اعلام می کردن انداخت.
کیونگسو لبخند محوی زد و نگاهش رو از چهره ی خنثی و تا حدودی غمگین جونگین گرفت.
+ امم .. خب دقیق براش برنامه ریزی نکردیم هنوز اما از اونجایی که شرکت از ماه دیگه کاملا به ما سپرده میشه، تا قبل از اون مراسم کوچیکی میگیریم احتمالا..
× چقدر عالی .. خب از پشت صحنه اشاره می کنن که زمان برنامه رو به اتمامه.
کاش بییشتر زمان داشتیم تا تایم طولانی تری رو در کنار شما بگذرونیم.
امیدوارم از این برنامه لذت برده باشید.
+ بله .. خیلی ممنون از دعوتتون. خوشحال شدیم که به این برنامه اومدیم.
کیونگسو، همونطور که با تموم شدن جمله های کلیشه ای مجری از طرف خودش و جونگین خداحافظی می کرد، دست پسر کوچیکتر رو گرفت و با علامتی که همون مرد اخموی پشت صحنه بهشون داد، بعد از تعظیم کوتاهی همراه آلفا که به یه خداحافظی ساده بسنده کرده بود، از استودیو خارج شد.
راه سختی پیش روشون بود ..

Alpha till OmegaWhere stories live. Discover now