part 18

979 182 29
                                    

**********************
* ساعت هشت و چهل و پنج دقیقه ی صبح، شرکت *

دکمه ی آسانسور رو زدم.

_ سلام پنگوئن!

یه وقتایی دوست دارم قید علاقه مو بهش بزنم و یه چاقو رو تا دسته بکنم تو تهالش.

با خونسردی برگشتم سمتش: فکر می کردم زمان زیادی از قوقولی قوقو کردن خروسا گذشته باشه...!

لیام پوکر شد.

خب این مشکل من نیست.

لیام با غرولند گفت: دیگه فقط همین مونده بود که مالیک زبون در بیاره!😒

ناخودآگاه تک خنده ای کردم...

چند لحظه بینمون سکوت شد...

چشمای لیام تا آخر باز بود...

سریع خودمو جمع کردم و لبمو گاز گرفتم...

لیام با بهت زمزمه کرد: تو خندیدی!

کم کم یه لبخند بزرگ لباشو پوشوند.

یه قدم فاصله ش رو از بین برد و منو محکم بغل کرد.

من چی کار کردم؟

اوه خدای من!

صدای لیامو از کنار گوشم شنیدم: توی لعنتی از کدوم سیاره افتادی؟

نیشخندی زدم و مثل خودش، دستامو دور کمرش پیچیدم و زمزمه کردم: از سیاره ی لیام کُشا!

قهقهه ای زد و همون لحظه در آسانسور باز شد.

به زور خودمو از آغوشش بیرون کشیدم و با غر غر گفتم: خرس پیر! یه جوری می خندی انگار کشف شده پنگوئنا پرواز می کنن!

لیام با لبخند دندون نمایی به من نگاه کرد.

هولش دادم تو آسانسور و دکمه رو فشار دادم...

********************
_ تو منشی جدیدی؟

به سردی از دختری که پشت میز منشی قبلی بود، پرسیدم.

با لبخند و صدای رسایی گفت: سلام جناب. بله. ببخشید شما؟

لیام با صدای جدی ای گفت: ایشون آقای مالیک هستن.

دست لیامو محکم توی دستم فشردم و به دختر گفتم: برنامه ی فردا چیه؟

با همون لبخند که انگار عضوی از صورتش بود، به سرعت جواب داد: حرکت آقای پین به سمت محل قرارشون با شرکت طرف قراردادتون. و عذر می خوام که به جا نیاوردم.

سرمو تکون دادم و به سرعت پرسیدم: اگر کسی ازت بپرسه کار اصلی این شرکت چیه، چی جوابشو می دی؟

به چشمام نگاه کرد و گفت: هر چیزی به جز کار اصلی.

سرمو تکون دادم.

پرسیدم: رئیس این شرکت کی هست و چه تایمی ورود و خروج داره؟

لبخندش عمیق تر شد و با همون صدای رسا گفت: من رئیس رو ندیدم و فقط یکی از زیر مجموعه ها هستم. رئیس اصلا وارد شرکت نمی شن. ایشون همه چیزو از راه دور کنترل می کنن.

The Bedlamite {Ziam Mayne}Where stories live. Discover now