part 1

3.1K 285 43
                                    

_ نمی تونه با اون دستای بسته زیاد دور شده باشه! باید پیداش کنید!

با نفرت دندونام رو روی هم ساییدم....

من انتقامم رو از تک تکتون می گیرم! از اون پرستار تزریقات تا پسر مدیر! من می کشمتون! به کثیف ترین شیوه هایی که یه آدم می تونه دست بهش بزنه.

صدای قدم هاشون ازم دور می شد....

نیشخندی زدم و با دستایی که توی لباسای تیمارستان پیچیده شده و گره خورده بود، از جام بلند شدم.

خیلی طول نمی کشه....

من قدرتمند می شم و بر می گردم؛ ولی اون موقع شما برای جونتون التماس می کنین....

و من ناشنوای کامل می شم٬ احساساتم رو خاموش می کنم و لذت انتقامم رو با تک تک سلول های بدنم حس می کنم....

اون خیلی نزدیکه....

خیلی خیلی نزدیک....
**********************

کلاه سویشرتم رو کاملا جلو کشیدم و به سمت در ساختمون پر ابهت با سنگ های مشکی، پا تند کردم....

وارد ساختمون شدم و مستقیم به سمت آسانسور رفتم و منتظر شدم بیاد.

_ می دونی؟ خیلی پشیمونم که وقتی با لباس تیمارستان پیدات کردم، یه راست تحویلشون ندادم.

بدون اینکه برگردم، با پوزخند سردی گفتم: اون وقت چرا؟

لیام کنارم وایساد و همونطور که به نیمرخم نگاه می کرد، با دلخوری گفت: برعکس تو، من دلم برای دوستام تنگ میشه! پس اگه دفعه ی بعد بری و یه دفعه یه ماه پیدات نشه، من به اون تیمارستان لعنتی زنگ می زنم و می گم تو، یه لعنتی جذاب، الان رئیس این ساختمونه و با سویشرت و شلوار جین میاد سرکار!

پوزخندم پررنگ شد و گفتم: اتفاقا رئیس بخش اونجا، با یه چاقو توی گلوش، بهت سلام رسوند.

لرزیدنشو کنارم احساس کردم.

همون لحظه آسانسور رسید و من بدون هیچ مکثی واردش شدم و دیدم که لیامم سریع خودشو انداخت تو.

با صدای غمگینی گفت: این چندمی بود؟

شونه مو با بی خیالی بالا انداختم و گفتم: شاید هیجدهمی!

دستاش مشت شد و با صدای گرفته ای پرسید: تو هنوز اون بیستمی رو می خوای تا این کارا رو تموم کنی نه؟

دندونامو روی هم ساییدم و به سردی گفتم: آره. برای مجازات رئیس اونجا، مرگ پسرش بهترین راهه!

لیام سرشو تکون داد و هیچی نگفت.

آسانسور وایساد و شونه به شونه ی هم پیاده شدیم و با وارد شدن به طبقه ی بیست و چهارم،‌ نفس عمیقی کشیدم و دستامو توی جیبای سویشرتم فرو بردم و وارد سالن شدم.

منشی از جاش بلند شد و گفت: روز به خیر، آقای استایلز سه دقیقه ست که توی اتاقتون هستن.

لیام از کنارم رد شد و گفت: من با اجازه تون می رم سر کارم آقای مالیک!

با لبخند مرموزی، زیر لب، جوری که فقط خودش بشنوه زمزمه کردم: فاکر بازیگر!

نیشخندشو دیدم که سرشو انداخت پایین و به سمت اتاقش رفت.

سرمو برای منشی تکون دادم و وارد اتاقم شدم.

استایلز از جاش بلند شد و با لبخند گفت: هی زین! ببین چی برات اوردم!

و به کاور روی‌ میز اشاره کرد.

با ابروهای بالا رفته گفتم: تو همین ماه پیش برام یه جدیدشو اوردی، ‌اون هنوز قدیمی نشده هری!

نیشخندی زد و گفت: این برای نفر بیستمه! آخرین هدفت! مخصوص اون ساختمش! سرعت شلیک و بردش فوق‌العاده شد! باورم نمی شه اینو دارم به تو می دم! چقدر من احمقم!

کلاه سویشرت مشکیم رو از سرم انداختم و دستامو از توی جیبام بیرون کشیدم.

دستمو روی کاورش کشیدم و گفتم: باید چیز فوق العاده ای باشه که تو از دادنش بهم پشیمونی!

هری دستشو توی موهاش کرد و گفت: هدف گیری بدون خطا! اولین اسلحه ی هدف گیری بدون خطا با استفاده از بهترین قطعات اصل توی کشور! لعنتی دیگه چی می خوای؟ حتی می تونی از اون توانایی هدف گیری لعنتیت استفاده نکنی و فقط حدودشو هدف بگیر و بوم! اون سرعت گلوله و قدرت ورودش به بدن، طرفو تیکه تیکه می کنه! جنس تیرش جوریه که توی بدن یه انفجار کوچیک به وجود میاره! اوه خدای من، واقعا قراره اینو بدمش به تو؟

نیشخند پررنگی زدم و گفتم: ممنون پسر! این.... یه چیز خاصه!

هری کوله ی مشکیشو انداخت روی شونه هاش و همونطور که داشت می رفت بیرون، با نیشخند گفت: ازت بدم میاد پسر هات بیست و سه ساله!

شونه مو بالا انداختم و همونطور که به کاور اسلحه ی خاصم نگاه می کردم، گفتم: چه تفاهمی!

خندید و از اتاق خارج شد و درو پشت سرش بست.

============================
سلام به همگی، یه سری توضیحات که احتمالا متوجه شدین، ولی محض اطمینان:
رئیس تیمارستان، برای زین پاپوش درست کرد و توی بخش بیمارهای روانی خاص بستریش کرد.
زین موفق شد فرار کنه و لیام پیداش کرد و کمکش کرد.
زین الان یکی از ثروتمندترین آدمای شهره، ولی به خاطر نوع لباس پوشیدنش، کسی نمی شناسه که رئیس این ساختمون بزرگ ( شرکت ) کیه.
لیام معاون زینه و به جای زین سر قرارا می ره.
همین دیگه!
دوستون دارم.
× Sh ×

The Bedlamite {Ziam Mayne}Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt