قسمت هشتم: تیم جستجو

Start from the beginning
                                    

_هیسس چیزی نمیشه.

من پشت ساختمون توی همون محوطه جلوی ساشا ایستادم و تئو ،کارول، فرانسیس و فرانک لانگ‌باتم (من. نمیتونم. بدون. گفتن. فامیلش. اسمش. رو. بگم) اون اطراف ایستادند.
ساشا موهاش رو عقب‌ بسته بود و خونسرد جلوی من ایستاده بود. من واقعا استرس نداشتم ولی این‌ که اون انقدر خونسرد و مطمئن بود باعث شده بود دلشوره بگیرم و البته که جو دادن های کارول و تئو هم تاثیر داشت.
من گارد گرفتم و بهش نزدیک شدم. نگاهم به دست هاش بود ولی اون حواسم رو با ضربه ی پاش پرت کرد و وقتی حواسم به پاش رفت با دستش بهم ضربه زد.
با شوک سرجام موندم و چند لحظه بهش نگاه کردم. با گرم شدن بدن و هیجانی شدن بدنم فهمیدم سیستم گرگینه ای بدنم برای دفاع کردن از خودش به کار افتاده و خب.. منم جلوش رو نگرفتم!
تصویر جلوی چشمام که قرمز شد، آخرین چیز واضحیه که یادم مونده.
از بعد اون لحظات چیز قابل توجهی یادم نیست. فقط یه سری تصویر قرمز و در هم. اون مثل وقتی بود که من توی حالت گرگینه ایم باشم. اگه رو راست باشیم من یکم ترسیده بودم که گوش هام بیرون بیاند و این‌چیزها ولی فکر کنم لو نرفتم؛ خوشبختانه!

وقتی که به خودم اومدم و اون خشم و عصبانیت از بین رفت متوجه شدم ساشا با فاصله ازم روی زمین افتاده و من یه جورایی ژست قهرمانانه گرفتم.

همین. این تنها چیزی بود که از اون مبارزه یادم میاد. فقط یه پیروزی. تئو و کارول کل روز دورم میپلکیدند و ازم‌ میپرسیدند چیکار کردم ولی من واقعا چیزی یادم نبود و برای همین هیچ حرفی نداشتم که به اون ها بزنم.

پایان فلش بک

***

_ گفتی سه دور؟ این جا خیلی بزرگه!

+ مسافتی که موقع فرار باید طی کنی اصولا چند برابر اینجاست ریموس. اونطوری هم که من فهمیدم توی فرار کردن خوب نیستی؛ پس بهتره با این شروع کنی.

آلفرد، تئو رو به عنوان‌ بهترین دونده ی گروه یا همچین چیزی، معلم دویدن من کرد. تئو بعد از چند دقیقه فکر کردن تصمیم گرفت ما باید توی مزرعه ی سوخته تمرین کنیم. و خب، ما الان اینجاییم! با سه تا کیسه گندم که قرار بود من اون هارو روی شونه ام بندازم و بدوم؛ و البته کارول که توی فاصله ی ده متری ما داشت با یه گرمکن تمرینات نرمشی انجام میداد.

_ تئو، یه بار دیگه‌ بهم بگو کارول اینجا چیکار میکنه؟مگه اون‌ عضو گروه هک نیست؟

تئو با شیطنت کیسه ی گندم رو بلند کرد و روی دستم انداختش و با بدجنسی گفت:
+ اره عضو اون گروهه ولی نیاز داره یکم از چربی هاش رو آب کنه.

کارول چشم غره ای به تئو رفت و دست به سینه نگاهش‌ کرد و گفت:
+‌چطوره بری و به همه ی دنیا بگی من یه توپ‌ چربیم تئودور؟!

تئو ادای فکر کردن در اوردن و با چشم هایی که از شرارت برق میزدند گفت:
+ چطوره خودت این کار رو بکنی؟ اینطوری زودتر لاغر میشی.

The White RavensWhere stories live. Discover now