قسمت ششم: کلاغ های سفید

Start from the beginning
                                    

+ اگه انقدر شیرینی بخوری مجبور میشی بیشتر بدوی کارول.

+ آه لونا بیخیال فقط چند تا خوردم.

لونا بدون اینکه نگاهش رو از پام بگیره دستمال خیسش رو دور زخمم کشید و گفت:
+ تا الان ۱۵ تا خوردی.

کارول با دهن نیمه باز و لب های آویزون به کوکی ها نگاه کرد و بعد کوکی های دست نخورده رو توی ظرف روی میز برگردوند و خورده های روی لباسش رو تکوند.
بعد از چند لحظه بالاخره تمام خون روی پام پاک شد و تونستم زخمم رو ببینم. زخم زیاد عمیقی نبود. با توجه به تجربم شاید ده روز طول بکشه تا کامل خوب بشه.
لونا کیفش رو باز کرد و بعد از یکم گشتن بطری ای رو بیرون آورد. باندی رو از داخل کیفش بیرون آورد و در بطری رو باز کرد و با ملایمت ماده ی داخلش رو روی زخمم کشید. باید بگم سوزشش درحدی بود که تا روی رونم برای چند لحظه حس آتیش گرفتگی داشت.
_ شت! این دیگه چی بود؟؟ اه لعنت خیلی بد میسوزه!!

لونا درحالی که باند رو روی زخمم میکشید (با لبخند) گفت:
+ این ترکیب آویشن ، روغن درخت چایی ، سرکه سیب و چند تا چیز دیگه است. برای ضد عفونی و کمک به ترمیم پوستت خوبه.

لازم به توضیح نیست. فکر کن یه دختر خونسرد با لبخند بدون مکثش روی زخمت ترکیب چندتا گیاه دارویی رو بریزه. تصور کردید؟ آره، حالتی که داری دقیقا منم!

_ این.. این ترکیب ها اصلا باهم میسازند؟ اگه جواب ندند چی؟ تو مطمئنی؟

کارول درحالی که پاهاش رو روی میز میذاشت با آه گفت:
+ اولش عجیب به نظر میاد ولی جواب میده. لونا میدونه داره چیکار میکنه.

اگه جای من بودی با این حرف شخصی که استیون هیلنبرگ رو با استیون هاوکینگ اشتباه میگیره، خیالت راحت میشد؟ مسلما نه!

_ اوه مرسی الان خیلی بهترم!

روی مبل جابه جا شدم و با غر غر به زخمم نگاه کردم.

_ میسوزه.

+ سریع خوب میشه. قول میدم.

لبم رو گزیدم و حرفی نزدم. اون زخم واقعا دردناک بود. حس میکردم آتیشی که یهویی پام سوزونده حالا داره کم کم خاموش میشه و ذغالش رو به جا میذاره.
پیشونیم رو خاروندم و به اطراف نگاه کردم.

_ خب، شماها اینجا چند نفرید؟

لونا درحالی که وسایلش رو جمع میکرد کوتاه جواب داد:
+ ۱۱ نفریم. با تو و اون مرد میشیم ۱۳ نفر.

کوسن رو از کنار مبل برداشتم و توی بغلم گرفتمش.

_ فکر میکردم تعدادتون بیشتر باشه.

کارول درحالی که قلنج انگشتاش رو میشکوند جوابم رو داد و لونا با همون حرکت های آروم بدنش پشت دیوار های خونه محو شد‌

The White RavensWhere stories live. Discover now