part 24

1.8K 205 37
                                    

#angry
پارت 24
شما فکر میکنین لویی مست یه لویی عصبانی هست؟؟ بستگی داره

در واقع یه مست خوشحاله.بیشتر اوقات شما باید مراقب باشین.الکل ممکنه بعضی اوقات درمان رو به فاک بده.

یه شب وقتی من توی هفته دهمم بودم لویی مست اومد خونه.میدونستم با چندتا از معلما رفته بیرون ولی نمیدونستم کجا میرفتن.کاملا میدونستم به محض این که بیاد دم در اون نیازمنده
لویی داد زد:هززززییییی

کلمات آروم از دهنش خارج میشدند همون طور که به آشپزخونه میومد
من چشم غره رفتم و اونو دیدم که لبخند میزد و چشماش برق میزد.
به آهستگی گفتم:سلام.
رفتم سمتش و آروم دستش رو گرفتم

ه:بیا ببرمت رو تخت عزیزم .باشه؟؟ شرط میبندم که خسته ای

لویی با غر زدن گفت:بیا باهام.بهم اخم کرد
لو:تو هم خسته ای تو حامله ای

لو نفس نفس میزد و رفت پایین و دماغش رو به شکمم چسبوند

لو:هزی بچه منو داره.من دستام تو موهاش کردم .
ه:آره لیا بریم رو تخت عشق.بچه خوابش میاد باید بزاری بچه استراحت کنه مگه نه؟؟؟

لویی مستقیم ایستاد و با خوشحالی تایید کرد و گذاشت بکشونمش بالای پله ها تو اتاق خوابمون.
ه:میخوای پیژامه بپوشی عزیزم؟
لویی سرش به چپ و راست تکون داد.

ه:تو باید یه چیزی بپوشی نمیخوای که لباسات چروک شن؟؟

لو داد زد:پیژامه نمیخوام

من به خودم پیچیدم دقایقی هستن که لویی سریع حرکت میکنه یا یکم زود به آخرش میرسه و منم همون کارو می کنم.من به خودم میپیچم و اون میفهمه ولی هیچی نمیگه منم نمیگم.
ه:لویی عشق ..

ولی اون برگشت و به دیوار مشت زد و من از جام پریدم.دستام میلرزید وقتی بازوش رو گرفتم که متوقفش کنم.

اون دستاشو بالا سرش نگه داشت و داشت منو میزد .من از اتاق سریع بیرون اومدم و رفتم پایین پله ها.

فقط میخواستم از اون دور شم.خدایا فکر میکردم این تموم شده.فکر میکردم همه اینا تموم شده.
نمیدونستم چیکار کنم عادت کرده بودم لویی خوب باشه.یادم رفته بود چطوری باید عصبانیتش رو کنترل کنم.یا مسیح

دستام میلرزید.یکی از دستام رو شکم صافم گذاشته بودم و با دست دیگرم موبایلم رو گرفته بودم
میخواستم به یکی زنگ بزنم ولی نمیدونستم کی.فقط میخواستم یکی پیشم باشه. به نایل زنگ زدم.اون دقیقا پایین خیابون زندگی میکرد

میدونستم اون سریع تر از همه میرسه این جا .اون بلافاصله جواب داد:اچ چی شده؟؟

ه:لویی ااامممم یه نفس عمیق کشیدم اون زیادی خورده نایل .اون به دیوار ضربه زد و خیلی عصبانی شد و نزدیک بود منو برنه.من میترسم و نمیدونم باید چیکار کنم.

ن:اوکی اوکی نفس عمیق بکش الان میام اون جا لیامم میارم باشه؟ الان راه میوفتم همه چی درست میشه.ما میدونستیم که فشار عقب نشینی وجود داره درسته،؟؟ فقط به پیشرفت لو فکر کن اون تا الان خیلی راه اومده ما نمیذاریم اینو خراب کنه
ه:آره آره

یه نقس لرزان کشیدم سرم تکون دادم و به دیوار تکیه دادم صدای شکستن از بالا شنیدم و دوباره به خودم پیچیدم.

ه:لو داره خوب پیش میره لویی من خوبه همه چی خوبه

ن:آروم باش هری ما تقریبا اون جاییم نفس عمیق بکش رفیق.
ه:آره نه باشه.یه صدای بلند دیگه از بالا اومد که باعث شد بلرزم

ه:میشه عجله کنید نمیدونم داره اون بالا چیکار میکنه ولی نگرانم .لویی تنهاست و این ترسناکه .من نمیخوام دوباره بچمو از دست بدم

ن:میدونم بچه جون.تو و بچه هر دو خوب میمونین.
نایل چند ثانیه بعدش رسید و گوشیش رو گذاشت تو جیب پشتیش و دوید سمت من .لیام هجوم آورد به بالا و نایل منو بغل کرد
.
ن:خوبه اچ.تو و لویی و بچه حالتون خوبه.جایی درد میکنه؟

من لرزان نفس کشیدم .اشکام رو گونه هام میریختن.فکر کنم هرگز اینقدر وحشت زده نبودم.فکر میکردم این افتضاح تموم شده.

ه:سرم درد میکنه ولی شکمم نه میخوام بچه حالش خوب باشه نذار بچم بمیره نایل.نایل منو محکم تر گرفت

ن:این اتفاق نمی افته
صدای جیغ های لویی و لیام رو میشنیدم از اون بالا.نایل با یه لیوان آب اومد پایین.

ن:چطوری اچ؟ بچه چطوره؟ دیروز وقت دکتر داشتی نه؟

سعی میکرد حواسم رو پرت کنه.من خرفش رو تایید کردم

ن:آره؟؟ بچه خوبه؟ نمیتونم صبر کنم که کوچولو رو ببینم

ه:منم همین طور.نایل آب رو بهم داد و پیشم نشست و با نگرانی بهم نگاه کرد.لیام چند دقیقه بعد اومد پایین و کاملا داشت نفس نفس میزد

ل:اون آروم شده.
با افتخار سرش تکون داد

ل:لویی تو اتاق مهمانه.تو میتونی تو اتاقت بخوابی.میخوای منو نایل بمونیم؟

ه:نمیخوام مشکل زیادی درست کنم
لیام نیشخند زد و نایل خندید

نایل با خنده گفت:آره انگار وقتی که تو بهمون نیاز داری تنهات میزاریم

حرفش باعث شد لبخند بزنم

ن:من رو مبل تو اتاقت میخوابم لیامم میتونه این جا بخوابه.لازم نیست بترسی اچ

Angry(l.s)Where stories live. Discover now