part 16

2.3K 258 73
                                    

#angry
پارت 16
من از خواب پاشدم و دیدم دستام دور هری حلقه شدن و فرهاش رو صورتم بود.بوی سیب و وانیل هوا رو پر کرده بود.دلم واسه اون بو تنگ شده بود
این اولین بار بود بعد از مدت ها بود که ما همدیگر بغل کرده بودیم (cuddle)

از وقتی به هری اعتراف کردم که بیماری بی پی دی دارم همه چیز خیلی بهتر شده
همو میبوسیدیم و بیشتر حرف میزنیم و زوج هستیم و من عاشقشم
هری کمی چرخید نمیدونستم که بیداره

ه:تو بیداری؟
هری با خواب الودی گفت .من وقتی خستس دوس دارم مثل گربه میمونه.
زیر لب گفتم:اره. و به کمرش فشار اوردم

لو:صبح بخیر
ه:صبح بخیر

بیشتر تو بغلم رفت و من با بوسیدن بالای گوشش بهش جواب دادم،جای مورد علاقش.اون نخودی خندید

اون صدای مورد علاقه ی من بود
لو:میخوای امروز چکارکنی؟

هری لبش گاز گرفت.اوه نه .اون گلوشو صاف کرد و گفت:من....اوم... راستش یه وقت دکتر دارم.
لو:واسه چی؟

ه:میخواستم بدونم میتونم دوباره حامله شم یا نه.

اون سریع اعتراف کرد انگار میترسید که من عصبی شم که نشدم.

لو:اوه .نمیدونستم چی باید بگم.
ه:درموردش چی میگی؟
لو:میشه بیام؟
اون با گستاخی گفت:معلومه

من در جوابش چشم غره رفتم با اینکه گستاخیش بامزه بود واقعا
ما با خبرهای خوب مطب دکتر را ترک کردیم.ما میتونیم دوباره تلاش کنیم چون تقریبا سه ماه از سقط جنین هری میگذره ما باید سعی کنیم و سعی کنیم تا بهش برسیم.

این بار میخوام درست انجامش بدم
به محض این که رسیدیم خونه هری مثل بچه ای که شکلات میخواد خاموش شد

ه:میشه الان تلاش کنیم؟

اون باخجالت پرسید.البته که من میخواستم ولی نه الان ،من غذا میخواستم، غذا و بغل
.
من پیشنهاد دادم:چطوره به جاش بخوریم؟؟

هری اخم کرد ولی سرش تکون داد. و گفت: باشه
بوت هاشو دراورد و رفت اشپزخونه.منم دنبالش کردم دیدم یه تیکه پیتزا گذاشت تو فر.

لو:پیش بندتو بپوش.نشستم رو اپن رو به روی هری.اون ابروهاشو بالا داد
ه:چرا؟فقط دارم پیتزا رو میذارم تو فر
لو:چون تو بامزه میشه
سعی نکردم که تحسینم رو مخفی کنم.گونه هری صورتی روشن شد،هروقت ازش تعریف میشد گونه هاش این جوری میشد

ه:میدونم هستم.سعی میکرد که پر از اعتماد به نفس به نظر برسه ولی نشد چون صداش میلرزید.من خندیدم و لپاش گرفتم .
لو:میدونی؟

وقتی هری داشت شلوار رحتی میپوشید من گفتم:بیا دوباره ازدواج کنیم

هری ابروشو داد بالا و جین هاشو دراورد
ه:ما همین الانشم ازدواج کردیم

من با مسخرگی چشم غره رفتم

لو:میدونم !ماباید دوباره ازدواج کنیم واسه یه شروع تازه

با درهم رفتن ابروهاش و جلو اومدن لب پایینش میتونستم بگم که داره دوباره بهش فکر میکنه
ه:باشه و پیزامه فلنش رو پوشید

من هشدار دادم:هنوز لباستو نپوش.

هری ابروشو داد بالا و شلوارشو پرت کرد و اروم پرسید :چرا؟؟

لو:نمیخوای دوباره امتحان کنیم؟
با یه لحن واضح پرسیدم هری لبخند زد و بعدش بهم با یه بغل حمله کرد.نشست رو پام و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد

اون رسما لباشو کوبوند به لبای من و این احساس خوبی داشت.
من وقتی واسه نفس کشیدن از هم جدا شدیم زیر لب گفتم:دوست دارم.
هری فقط لبخند زد و دوباره لباشو بهم چسبوند.دستاشو دور گردنم حلقه کرد
من ران هاشو کرفتم و کمرشو به خودم نزدیک کردم
هری نفس نفس زنان کنار لبام گفت:بهت نیاز دارم...
من پایین پیرهنشو گرفتم و از سرش رد کردم و شکمش معلوم شد اون هنوز یه مقدار چاقی به خاطر بچه داشت و یه علامت محو از جراحی ولی هنوز خوشگل بود.

من دوباره تکرار کردم:عاشقتم

اینقدر باید میگفتم که تو مغزش حک شه
هروقت ناراحته یا احساس ناامنی میکنه میخواستم به این فکر کنه که بهش میگم دوست دارم.
من لبامو از رو لبای کلفتش برداشتم و ترقوه شو بوسیدم
یه سری بوسه گذاشتم روش و کمرش مالیدمش شما باید اعتراف کنین که این یه عملکرد چند وظیفه ای عالی بود
یه دقیقه ازش جدا شدم و پیرهنم دراوردم بعد دوباره بوسیدمش
وقتی لب هامون همو لمس کردن همون اتیش بازی شش سال پیش رو حس کردم.
هری زیر شلواریشو با یه دست دراورد کاری که همیشه عالی انجام میداد و من هیچ وقت نخواهم فهمید چطور
لو:تو خیلی جذابی.هری ناله کرد

ه:منو بکن لو

اون به یه ور تکیه داد تا من شلوار و باکسرم دربیارم.پاهای لختش روی پاهای لخت من...🙈

من دستور دادم:دراز بکش .هری اطاعت کرد و دراز کشید.
فرهاش دور سرش روی بالش پخش شده بودند و پاهاشو باز کرده بود

لو:میخوای اماده شی؟
مدت زیادیه انجامش ندادیم و هری رد کرد و با من من گفت:فقط بکن

کشو دراور بغل تخت رو باز کردم و لوب رو دراوردم
ریختمش رو دستم بعد پخشش کردم رو دیکم.دبدم هری زل زده به تخت با مزه های خوشگلش که گونش رو نوازش میکردند😐

لو:تو خیلی زیبایی.رفتم روش و اروم واردش شدم.میدونستم اولش کمی درد داشت میخواستم حواسشو پرت کنم

ه:سریع تر
به کمرم چنگ زد .مشخصه درد زیادی نداشت.من همون طور که بهم گفته شد ضربه هامو سریع تر کردم و هری ناله کرد

هری گفت:احساس خیلی خوبی داره

چشماشو بست و دهنشو باز کرد
لباشوکاملا باز کرده بود.رفتم سمتش و بوسیدمش.مزه شیرین و هری رو میداد بیشتر هری
هری رو لبم گفت:اوه خدای من لویی سریع تر
من سریع تر کردم و لرزش روی سینش حس کردم و اون بلند ناله میکرد
لو:شت هری
حتی سریع تر ضربه زدم داشتم نزدیک میشدم و هری با ناخن های نا مرتبش روی کمرم میکشید
ه:اوه خدا...لویی من دارم...
حتی نتونست جملشو تموم کنه و روی کل شکمش اومد
من درست بعدش اومدم سعی کردم از خستگی روش نیفتم
اروم ازش کشیدم بیرون و سرم به سمت راست چرخوندم که بهش نگاه کنم.
ه:بهتره اثر کنه
دستاشو گذاشت رو شکمش و گفت:من بچه میخوام.
لو:من بدم نمیاد دوباره انجامش بدیم
هری خندید .این بچه بهتره خنده هری رو به ارث ببره..

Angry(l.s)Where stories live. Discover now