part 10

2.5K 306 3
                                    


پارت 10
(نوزده هفتگی)
لویی بازم میومد خونه نایل،مهم نبود نایل چندبار تهدید کرده بود که به پلیس زنگ میزنه ما همه میدونستیم که هیچ وقت این کار نمیکنه
اطراف من داد و فریاد های داعم بود انگار لویی و نایل نمیخواستن تمومش کنن.یه جورایی حس میکردم که این جا امن ترین جا واسه بچه نیس.
لویی داد میزد:بذار ببرمش خونه
نایل هم داد میزد:این جا امن ترین
یه روز خاص من به خاطرش بیدار شدم،لویی اونروز زودتر اومده بود احتمالا فکر کرده بود نایل بیدار نشده
من از تخت بیرون اومدم و تلو تلو خوران اومدم پایین پله ها.
طبیعتا خودمو واسه چیزی که قرار باهاش رو به روشم اماده میکردم.نایل رو میز اشپزخونه نشسته بود و یه فنجون قهوه مینوشید
لویی رو به روی جایی که اون نشسته بود ایستاده بود و دستش به میز تکیه داده بود. به سمت نایل خم شد
ه:لو؟؟
چشمام مالیدم و ابروهامو در هم کردم گیج از این که چرا اینقدر زود اینجاست؟
لویی نفس کشید:هری
چرخید تا منونگاه کنه.چشماش به شکمم افتاد و من میتونستم قسم بخورم که برق میزدن.
دیشب واسه خواب یه لباس تنگ پوشیده بودم که باعث میشد شکمم کمی بیشتر معلوم شه.لویی مدتی بود که شکمم رو بدون لباس ندیده بود پس دقیقا نمیدونست که چقدر بزرگ شده.
ه:چه خبره؟؟
دستامو دور کمرم پیچیدم لویی یه قدم اومدم جلوتر و من یه قدم عقب رفتم.
لو اروم گفت:عزیزم،میشه برگردی خونه؟
من دهنم چرخوندم نایل بلند شد و جلوی صورت لو ایستاد.
نایل با ترشرویی گفت: نه همین جا میمونه،پیش من.
به محض این که اونو گفت یه مقدار فشار داخل شکمم حس کردم.با چشمای گشد و صدای لرزان گفتم:بچه ها
لو:اون شوهرمه
بلندتر گفتم:بچه ها
ن:تو اذیتش میکنی
جیغ کشیدم:بچه هاااا
باعث شدم سر هردوشون با سرعت به سمتم چرخید .چشمام گشاد شد و نفسم لرزان بود.به شکمم نگاه کردم بعد به اونا.
اروم گفتم:بچه داره لگد میزنه
لویی فورا اومد سمتم و پیرهنم داد بالا.
دست گرمش رو شکمم گذاشت بعد یک لحظه لبخند زد به من نگاه کرد و بعد به شکمم.
لو:هولی شت
یه نفس با خنده کشید نایل دست به سینه بود و چشماشو چرخوند به این که چطوری لویی منو لمس کرد
ن:بهتره قبل از این که مجبورت کنم دور بمونی.لویی ابروهاشو درهم کرد و به نایل نگاه کرد:رفیق بچم داره لگد میزنه
ن:رفیق تو به شوهرت صدمه میزنی
لویی دستش رو از رو شکمم برداشت و من فورا دلتنگ فقدان ارتباطش بودم
اون به سمت نایل رفت فکش و مشت هاش سفت جمع بودن.
لویی داد زد:گمشو نایل.همه کاری که کردی این بود که منو ازش دور نگه داری
نایل داد زد:هر کاری که کردم این بود که از خودش و بچه نگه داری کنم
لویی عمیق و لرزان کشید.بعدش مشتش به فک نایل برخورد کرد
ه:لوییییی
نایل صورتش نگهداشت و لبش گاز گرفت .به اپن تکیه داد و از درد هیس میکشید.لویی به نایل نگاه کردبعد به من و دوباره به نایل.لو فحش داد:فاک
لبش لیس زد وقتی نایل از درد ناله میکرد
لو بهم نگاه کرد و ابروهاشو بالا برد به نشونه عذرخواهی
نایل بعد یک دقیقه گفت:لویی فکر کنم بهتره بری
لویی لبش گاز گرفت و به نایل نگاه کرد و رد کرد
لو:نه. صداش کمی میلرزید.میخوام باهری بمونم
من دور رفتم همین که نایل سمتش رفت.
نایل به لو سیلی زد.شکمم داشت درد میکرد.لویی از درد هیس کشید و اونم به نایل سیلی زد.
شکمم بیشتر درد گرفت.لویی روی زمین بود و من از ترس و درد جیغ میزدم.
حالا من روی زمین بودم و نایل و لویی دورم.
همه چی سیاه شد...

Angry(l.s)Where stories live. Discover now