[chapter 34-2]

2.6K 291 206
                                    

~Same Old~

Chapter 34-2

Enjoy reading!



[خب. يه سري حرف دارم.

يك ) ما اينجا يه رابطه ي گي داريم كه بالاخره بايد زين هم تاپ ميشد.
من دونه دونه ي اينارو برنامه ريختم و هيچ كدومش اتفاقي به ذهنم نميرسه كه حالا بنويسم يا نه. اينكه بابت زين تاپ هيت گرفتم رو قبول ميكنم چون به نظر خيليامون رابطه ي گي هم مثه استريت فقط يه تاپ داره و اين غلطه.

دو ) به نظرتون اينكه جيجي وارد داستان زيام بشه خيلي كليشه اي و تكراريه ولي نقش جيجي اصلا اون چيزي نيست كه تاحالا بوده. ما توي داستان كلي مهره هاي مخلتف داشتيم كه رول هر كدوم رو به انتخاب من يه سري افراد خاص بازي ميكردن. ما توي تولد زين يه شخصيت دختري لازم داشتيم با خصوصيات بلا بلا بلا ... و خب من جيجي رو انتخاب كردم.

اصلا قرار نيست بين زيام قرار بگيره پس بابتش نگران نباشيد و هيت دادنو بس كنيد. منم مثه خيلياتون از جلنا متنفرم !

سه ) اين پارت هم زمان با پارت قبل اين چپتر داره اتفاق ميوفته.

چهار ) از اسمات و اينا پرسيدين بايد بگم اسماتا ديگه كار من نيست. و اينكه اسماتاي من هنوزم به همون داغونيه كه بود. 😝

خب بريم واسه داستان. ببخشيد سرتونو درد اوردم !]















-هم زمان بيرون از اتاق صفا. -

لويي و هري مشغول حرف زدن با مهمون هاي جذاب امشب بودن. لويي متوجه تريشا بود كه حواسش به ليام يا زين نباشه. بعد از اومدن يه گروه از مهمونا تريشا خيلي خوب و صميمي به استقبالشون رفت.

"من فك كنم معماي امشب رسيد !"

لويي همون طوري كه با ليوان توي دستش به گروه ورودي اشاره ميكرد خيلي اروم براي هري زمزمه كرد. هري دنبال دست لويي رو گرفت و اونا رو ديد. نيشخند زد. سه تا خانوم و يه مرد همراهشون بود.

"بريم كه حلش كنيم. "

هري خنديد و به بازوي لويي زد. لويي از اين حجم شيطنت هري براي امشب خوشش ميومد. همراه هم سمت دخترايي كه داشتن با هم حرف ميزدن رفتن. دو تا دختر ايستاده بودن و توي جو خيلي غريبه تر از حدي بودن كه بخوان راحت باشن و پسري كه پشت اونا ساكت ايستاده بود. اون لعنتيا بلند بودن و لويي با نزديك شدن بهشون دلش ميخواست خودشو به فاك بده. خندش گرفت.

"خوش اومدين. "

هري خيلي جدي گفت و توجه اون دوتا جلب شد. لبخند كشنده اي كه روي لب هاي هري بود ميتونست هر ادم سردي رو از پا در بياره. هر دو دختر خيلي گرم لبخند زدن و با هري دست دادن و به دنبالش با لويي.

"شما با زين دوستين؟ راستش تاحالا نديده بودمتون!"

لويي گفت و مردي كه نوشيدني توي سيني داشت رو صدا زد و اون براي همه نوشيدني اورد. دختر هايي كه هر قلوپ نوشيدني رو تقسيم بر هزار ميكردن.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن