Chapter 3

3.6K 520 66
                                    

~Same Old~
Chapter 3
"Party time"

Enjoy it ;]










نميدونه اون چيزي كه جلوش داره ميبينه واقعيه يا ميتونه يه شوخي مسخره با گريم باشه. اب دهنش رو قورت داد و پلك زد. اين بهترين واكنش نسبت به اين قضيه بود. وليحا رفته بود و زين ريز ميخنديد. اطراف رو نگاه ميكرد و سعي ميكرد چشم تو چشم با تريشا نشه.

" من دلم شور ميزد. مطمئن بودم امشب يه اتفاقي ميوفته. اون همه تماس گرفتم باهات تا همه چي خوب پيش بره. زين!  اين ديگه چه كاري بود كردي؟"

سرشو تكون داد و خنديد. زين رو بغل كرد. نميتونست منكر جذابيت اون بشه. اون بي نظير بود. با سر تراشيده بزرگ تر به نظر ميرسيد. تريشا چند بار گونشو بوسيد.

"مامان واقعا ميخواي بگي بد شدم؟ هيچ كدوم از دوستام نتونستن اينو بگن!"

"البته كه نه. اون عاليه. ولي امتحانش براي تولد صفا ،.. واقعا غافلگير كننده بود. "

تريشا خنديد و چشماش رو چرخوند. زين هديه ي صفا رو دست اون داد. رفت تا دنبال بقيه بگرده. باراك ، دنيا ، ال و نينا ، و ..  مهموني ميتونست جذاب باشه. تولد يه دختر كه در ميون باشه ، اون دختر دوستاي زياد ي داره كه دعوتشون كنه و اگه اون دخترصفا باشه ، بيشتر دوستاش مدل و ازين چرت و پرتان. زين از افكارش خندش گرفت. دختر و از اين چرت و پرتا.

توجه ها همه سمت در رفت. نينا يه لباس نسكافه اي تنش بود. روي يقه اش كامل سنگ دوزي شده بود و ست همون سنگ هاي روي يقه ، كيف توي دستش بود. لباسش بلند بود و جذب. كفش هاش قابل ديدن نبود. و البته ، نكته ي جذاب جاي ديگه بود. وقتي از دستاي نينا ميگرفتي ميرسيدي به دست هايي كه بين اونا قفل شده بود. كت نسكافه اي و بعد كروات و پيراهن سفيد. ته ريش كم با موهاي مرتب شده. پشت يه لبخند. اين دوس پسر نينا بود كه توجه زين رو جلب كرده بود. از اول نگاهش كرد.

قدم هاي محكم برميداشت و كم ميخنديد. ته ريش كم قهوه اي روي پوست صورتش ، لباي صورتي و هيكل كاملا ورزيده كه اجازه ميداد كت خوش دوخت اون توي تنش خود نمايي كنه. نينا واقعا كنار اون ديده نميشد. شايد هم توي ديد زين ، جايي براي نينا نميموند. چشماش رو ماليد و زمين رو نگاه كرد. 'اون واقعا خوش تيپه. يا ، يا چي؟ زين تو داري به چي فكر ميكني؟ اون از نظر تو جذاب بود.' اين انكار ناپذيره. لبخندي زد و سرش و تكون داد دستش رو گوشه هاي لبش كشيد و باز بهشون نگاه كرد. اون پسر هر كسي رو ميتونست به خودش جذب كنه. حتي زين.

نينا دختر خوشبخت امشب ، پرنسس رويا هاي هر دختري بود كه امشب اونجا بود. و البته شايد هم افسوس زن هايي رو دنباله ي دامنش ميكشيد كه دلشون ميخواست فقط ده سال يا كمتر ، جوون ميبودن و ميتونستن با اون پسر ارتباط داشته باشن.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن