Chapter 5

3.1K 480 89
                                    

~Same Old~
Chapter 5
Third P.O.V

Enjoy it guys x.









‎جاي خالي كنار صفا و خانوم ايليان رو پر كرد. توجهي نكرد كه ليام و نينا روي يه صندلي نشستن. البته كه توجه كرد. ريز به ريز حركت هاي ليام رو داشت. كسي متوجه نميشد. از قصد بيشتر با صفا حرف ميزد تا بتونه خيلي غير مستقيم پشت سر اونو ببينه.

‎"امشب اون كفشاتو نپوشيدي!"

‎خنديد و به صفا گفت. هميشه اونو اذيت ميكرد.

‎"توام موات در اومده. البته به جاش كل مو هاي من ريخت وقتي فهميدم امشب مياي"

‎زين خنديد و دستش رو جلوي دهنش گرفت. يك حركت كاملا مودبانه. امشب خانواده ي ايليان اينجان و زين اصلا دوست نداره دختر اون خانواده بخواد بهش نصيحتي بكنه.

‎"ميدوني كه از اول كه وارد شدي يكي با نگاهاش داره داداشمو ميخوره؟"

‎صفا خيلي شيطون گفت و بعد تكيه داد. با نگاهش دختر ويليان رو نشون داد. كت و دامن پوشيده بود. صفا برگشت جلوتر و به حرفش ادامه داد.

‎"دوست داري جامو بهش بدم!؟"

‎"صفا خواهش ميكنم. "

‎زين به حالت مسخره خواهش كرد. لحن صفا جدي نبود. هر دو خيلي اروم خنديدن.

‎"تو به جاش چيكار ميكني برام "

‎"تو ميخواي كه چيكار كنم ؟"

‎حالت جدي گرفت و مغرور به صفا نگاه كرد.

‎"پرنس چارمينك با اسب سفيد "

‎"بهتره جاتو به بتا بدي"

‎هر دو خنديدن. زين كمي عقب تر رفت و چيزي ديد كه شايد بهتر از اين نميتونست بشه. وليحا و الينا و ليام و نينا اون طرف سالن مشغول حرف زدن بودن. زين از نوشيدني كه براش اوردن خورد و نگاهي به جمع كوچيك اون طرف سالن كرد. خندش رو خورد. خب اين جمع تقريبا هم سن بودن و اون دوست داشت باهاشون باشه. اين ميتونست جذاب تر از حرف زدن با خانوم و اقاي ايليان يا هر كس ديگه اي باشه.

‎ساعت از ده گذشته بود و شام رو خورده بودن. زين از وليحا خواست تا بره توي اتاقش و اونم قبول كرده بود. اون خودش نيومده بود كه خودش بخواد برگرده. اصلا امكان داشت شب رو مجبور بشه اينجا بمونه يا يكي از راننده هاي باراك اونو برسونن. حق اعتراض رو به خودش نميداد ولي اعتراض ميكرد. دوس داشت جاي اينكه بي خوصله روي تخت خواهرش دراز شده باشه و توي نت دنبال دستور غذايي چيليميت برزيلي باشه ، بتونه با بقيه خيلي هيجان انگيز حرف بزنه. البته كه از اين به بعد نبايد روي كسي حساب ميكرد و ميومد مهموني. نفسش رو فوت كرد و چشماش رو بست. گوشي رو كنار سرش گذاشت. چند لحظه ي بعد صداي در اومد.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن