chapter 25

3.4K 313 167
                                    

~Same Old~

Chapter 25

Enjoy reading 📖!

[من خودم خيلي راضي نيستم از اين چپتر. ببخشيد بده. داستان تازه داره ميوفته رو روال. اين قسمتاي شيتو تحمل كنيد :) ]‎




















زين و ليام بعد از سر و صدا ها و غر زدن هاي لويي و هري بالاخره از هم جدا شدن. زين با خنده به ويلچر جلوي در اشاره كرد كه حالا لويي اونو داخل اورده بود و در رو بسته بود.

‎"اونو يكم مياري جلو تر؟"

‎ليام با تعجب به ويلچر و بعد به زين نگاه كرد.

‎"كدومو!؟"

‎زين يكم جا خورد. فكر كرد شايد واقعا ليام متوجه ويلچر نشده باشه.

‎"ويلچرمو. "

‎و با دست دوباره بهش اشاره كرد.

‎"من چيم اينجا؟"

‎ليام غر زد و زين رو نگاه كرد.

‎"يعني چي ؟ من ميخوام سوار ويلچرم شم !"

‎"زين اينقدر خنگ بودي؟"

‎ليام غر زد و دستاش رو رو به روي زين باز كرد و وقتي ديد زين هنوزم در حال شوك داره نگاهش ميكنه سرش رو كلافه تكون داد و يكي از دستاش رو زير زانوهاي زين برد و با دست ديگش كمرش رو گرفت و توي يه حركت از روي اپن بلندش كرد.

‎زين حس كرد يه چيزي توي دلش ريخت.

‎اروم جيغ كشيد و دستاش رو دور گردن ليام حلقه كرد تا تعادلش رو حفظ كنه. از نظر ليام زين واقعا سبك بود. دلش ميخواست هميشه همين كارو ميكرد.

‎"چيكار ميكني ديوونه؟"

‎زين خنديد و به ليام نگاه كرد كه با يه لبخند كوچيك گوشه ي لبش سمت هال ميرفت.

‎"كاري كه دوست دارم. و اينكه قرار نيست از اون اشغال استفاده كني !"

‎ليام از گوشه ي چشم زيني رو نگاه كرد كه حالا زبونش رو بين دندون هاش فشار ميداد تا ذوقش رو نشون بده.

‎ليام وارد هال شد و زين رو روي كاناپه ي نزديك ميز نشوند تا بتونه پاهاش رو بهش تكيه بده.

‎ميز كوتاه تر بود و ليام براي راحت تر شدن زين يكي از كوسن هاي رو كاناپه رو زير پاهاي زين گذاشت. هري هم كمك ميكرد و پاهاي زين رو بالا گرفته بود تا ليام راحت اين كارو بكنه.

~Same Old~ [ZIAM MAYNE][COMPLETED]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن