part23,24,lastpart,s2

Start from the beginning
                                        

«فلش بک دوماه پیش»

همه توی سالن نشسته بودن و سعی داشتن تا خبری از جونگ‌کوک بگیرن یا حداقل جیمین رو اروم کنن.

-جیمین عزیزم شاید پروازش تاخیر داشته بخاطره همین دیرکرده اینقدر نگران نباش لطفا
مینجی با لطافت و نگرانی گفت و کمر پسر رو نوازش کرد.

جیمین با درد بدی که توی شکمش حس کرد ناله ای بلند سر داد همه با نگرانی از جا پریدن.

-ایی...لعنتی

تهیونگ جلوی پای پسر زانو زد و گفت:

-جیمین به من نگاه کن حق نداری اینقدر خودت رو اذیت کنی مگه خودش بارها بهت نگفت اگه نتونست تلفنش رو جواب بده حتما کار داشته و سرش شلوغه پس اینقدر بی تابی نکن

جیمین بخاطره سرگیجه و تاری چشم هاش اصلا متوجه اطرافش نبود از تهیونگ فقط صداهای نامفهومی می‌شنید کم کم گذشت تا اینکه پلک هاش روی هم افتاد و توی بغل مینجی از هوش رفت.

پایان فلش بک

با یاداوریه کتک بدی که به جونگ‌کوک زده بود، خنده روی لبش نشست دو روز بعد از اینکه حالش بد شده بود و جونگ‌کوک برگشته بود، امگا به محض اینکه الفا پاش رو توی خونه گذاشته بود به سمتش رفت و مشت محکمی نثارش کرد و جوری که گوشه لب الفا زخم شده بود و خون ازش میومد اما جیمین اصلا پشیمون نبود چون اون الفا اینقدر تن و بدنش رو از استرس لرزونده بود که یک مشت اروم در برابرش چیزی نبود.

+نفس من به چی داره میخنده؟

با شنیدن صدای جونگ‌کوک نگاهش رو به سمت در ورودی اتاق داد و گفت:

-دارم به الفام می‌خندم

جونگ‌کوک به سمت تخت رفت کنار امگا نشست و گفت:

+دقیقا چیه من خنده داره؟

-اون روزی که از انگلیس برگشتی و مشت زدم توی صورتت رو یادت هست؟

جونگ‌کوک خنده ای کرد و گفت:

+معلومه یادمه اون روز تا اخر عمرم هم یادم نمیاره،هرچند این اولین بارت نبود که یک مشت حواله صورتم می‌کردی

جیمین متعجب به الفا نگاه کرد و گفت:

-منظورت چیه اولین بار نبود؟

+امگای بارونی،نگو که اولین ملاقاتمون رو یادت نیست

جیمین با یاداوریه دعوای اونروزش با جیمین و مشتی که توی صورتش زده بو، با خجالت خندید.

-میدونی درسته که عاشقتم و میمیرم برات اما اونروز واقعا حقت بود درسته که من هم باید حواسم به بچه می‌بود ولی توهم حق نداشتی اونطور باهاش رفتار کنی و خوب شاید اگه اون مشت رو نمی‌زدم امروز اینجا منو و پسرمون کنار هم نبودیم

 grumpy alphaWhere stories live. Discover now