part26

704 60 4
                                        


جیمین بالاخره به طبقه پایین رسید و با چشم دنبال جونگ‌کوک گشت تا اینکه بالاخره کنار هه‌جین و دو مرد دیگه پیداش کرد اما قبل از اینکه بتونه سمتش بره تو آغوش تهیونگ فرو رفت.

-جیمین خوشحالم که می‌بینمت، خیلی دلم برات تنگ شده بود دونسنگ.

جیمین آهی کشید و با دلتنگی تهیونگ رو بغل کرد.

_ منم همینطور هیونگ، ببخشید اگه این چند وقت ناراحتت کردم.

هر دو از هم جدا شدن و بهم‌ نگاه کردن.

-نمی‌خوای برگردی خونه؟ باور کن پاپا خیلی پشیمونه، من واقعا به‌خاطر اتفاقایی که افتاد متاسفم.

جیمین پوزخندی زد و گفت:

_معلومه خیلی پشیمونه، توی نگاهش می‌تونم نفرت رو ببینم حتی تو این چند روز سعی نکرد ازم سراغ بگیره یا حتی همین امشب البته دیگه برام اهمیت نداره من کنار آپام زندگیه خوبی رو دارم.

تهیونگ ناراحت سرش رو پایین انداخت و بی‌خیال کلنجار رفتن شد اما با یادآوری چیزی گفت:

-من یه خبری برات دارم، به جز تو هنوز به هیچکسی نگفتم حتی پاپا.

جیمین با کنجکاوی پرسید.
-چی‌شده هیونگ؟

تهیونگ لب گزید و با صدای آرومی گفت:

-تو داری عمو می‌شی...

جیمین شوکه دهنش رو باز کرد اما نتونست چیزی بگم با چند ثانیه مکث بالاخره خودش رو جمع و جور کرد و بعد تهیونگ رو توی آغوش گرفت.

-خیلی برات خوشحال شدم هیونگ تبریک می‌گم.

جونگ‌کوک با دیدن جیمین به طرف پسر رفت از ساعدش گرفت و بدون توجه به حضور تهیونگ گفت:

+یه لحظه باهام‌ میای باید درمورد اون طرحی که دیروز بهت دادم صحبت کنیم.

جیمین که می‌دونست این فقط یه بهونه‌س خنده‌ای کرد و بعد از تهیونگ جدا شد.

_بعدا می‌بینمت هیونگ مواظب خودتون باش.

تیهونگ لبخندی زد و سری براش تکون داد اما با رفتن اون دو لبخند از روی لبش پر کشید چون اصلا حس خوبی به جونگ‌کوک نداشت اون مرد یه‌جورایی برای جیمین خطرناک بود؛ اما تهیونگ این رو هم می‌دونست که با این وضعیتی که دیگه جیمین باهاشون زندگی نمی‌کنه نمی‌تونه حواسش به پسر باشه و کاری از دستش برنمیاد سعی کرد فقط از الهه ماه بخواد تا مراقب جیمین باشه.

جونگ‌کوک از پله‌ها بالا رفت و وقتی مطمئن شد کسی نیست دست جیمین رو گرفت و با سرعت به طرف اتاقش رفت و وقتی وارد اتاق شدن در رو بهم‌ کوبید و بدون اینکه مهلت بده دست‌هاش رو روی صورت جیمین گذاشت و شروع کرد به بوسیدنش.
امگا شوکه شده بود اما با جونگ‌کوک همکاری کرد تا اینکه با کم آوردن نفس از هم جدا شدن.

 grumpy alphaWhere stories live. Discover now