ژان درحالی که انتهای میز چوبی سنگین ماهوگانی توی سالن غذاخوری نشسته بود، به قهوهی سیاهی که جین توی فنجونش میریخت، خیره نگاه میکرد. کمی بعد که جین مشغول سرو صبحونهی ژان شد، صدای برخورد چاقو و چنگال با ظروف باعث میشد تمرکز ژان کمی موقع شنیدن صدای تلویزیون نصبشده روی دیوار بهم بخوره؛ البته تا وقتی که مجری داشت در مورد چیزای کماهمیت صحبت میکرد، ژان اذیت نمیشد. کمتر از چند لحظه گذشت که با تغییر موضوع خبر، ژان دستشو سمت جین و پیشخدمت دیگه بلند کرد و اون دو بلافاصله دست از کار کشیدن تا صدایی تولید نکنن. ژان برخلاف قبل به صورت مجری توی کت و شلوار مشکی خیره شده بود. زن اینطور شروع کرد:
-قاضی پروندهی قتل سو دونگمی، سرمایهگذار برجسته، امروز پس از چند هفته برگزاری جلسات متعدد دادگاه، متهم اصلی پرونده، لی هوآ را گناهکار شناخت و به حبس ابد محکوم کرد. او مدارک منتهی به این حکم را اندک اما کافی توصیف کرد.
بعد از تموم شدن حرفش ویدیویی از تقلای هوآ برای رهایی از دست دو مأموری که از وسط جمعیت خبرنگارا میگذشتن، پخش شد و بعد وکیلش روی صفحه ظاهر شد. برای اینکه صداش واضح باشه کمی بلندتر صحبت میکرد:
-ما قطعا این حکم و جزئیاتشو پیگیری میکنیم. حتی پذیرفتن این اتهام وقتی مدارک انقدر کم و ناواضحن بیسابقهست چه برسه به صادر کردن چنین حکمی. من به طور رسمی درخواست تجدیدنظر میدم.
ژان بیصدا پوزخندی زد و همزمان با برداشتن فنجون قهوهش به پشتی صندلیش تکیه داد. مجری ادامه داد:
-تجمع شبانهروزی نوجوانان و جوانان در نقاط مختلف شهر به منظور اعتراض به بیکفایتی نیروهای پلیس پکن در پیگیری مفقود شدن بازیگر مشهور، وانگ ییبو، همچنان ادامه دارد.
بعد از مکثی چهرهی مردی که با زیرنویس "فرماندهی بخش جنایی" به مخاطب شناسونده میشد، روی صفحه به نمایش دراومد. مرد گفت:
-در حال حاضر متاسفانه سرنخ معتبری برای ادامهی تحقیقات در دسترس نیست و این تجمعات نه تنها سرعت کار رو پایینتر میارن بلکه توی سطح شهر ایجاد بینظمی میکنن و زمینه رو برای حادثههای بدتر فراهم میکنن. از همهی شهروندای معترض درخواست میکنم به زندگی عادیشون برگردن تا ما بتونیم هر چه سریعتر به این موضوع رسیدگی کنیم.
ژان به محض تموم شدن حرف مرد انگشتشو روی دکمهی کنترل فشرد و تلویزیون رو خاموش کرد. شاید همه چیز بیشتر از انتظارش خوب پیش رفته بود. البته اینطور نبود که به چیزی شک داشته باشه، مخصوصا وقتی همه چیز برای چیدن یه صحنهی بینقص فراهم شده بود و هوآ اونقدری احمق بود که به بهترین شکل روش بدرخشه. چیزی که نمیتونست انکار کنه این بود که فکر نمیکرد واقعا دستش به خون دونگمی آلوده بشه؛ شاید ترجیح میداد دونگمی بیشتر از اینا براش سود داشته باشه ولی کارش به اندازهی باز کردن مرحلهی جدید بازیای ویدیویی برای یه بچه، برای ژان جالب بود. مطمئن بود بعد از به عهده گرفتن کارای کارخونههای دونگمی که البته به اصرار هیئتمدیره و وکیل اون برای بهم نریختن کارا و قراردادای چندین کمپانی زیرمجموعه بود، سرش خیلی شلوغتر میشد ولی حتی اگه ذرهای وقت پیدا میکرد تا بتونه به یادبود دونگمی سر بزنه قطعا از بابت تجربهی ارتکاب قتل ازش تشکر میکرد. به لطف همهی این سر و صداها تا وقتی کارای اداری انجام میشدن میتونست بعد از مدتها توی تعطیلات و از وسط دلمار دورکاری کنه. همونطور که داشت جرعهای از قهوهش میخورد، نگاهش سمت جین کشیده شد که بعد از ریختن دمنوش نعنا توی فنجون دیگهای، داشت توی بشقاب جدیدی تیکهای از تارت بلوبری میکشید. وقتی هم فنجون و هم بشقابو توی سینی گذاشت ژان فنجونشو توی نعلبکی برگردوند:
-خودم میبرمش.
جین بهش نگاه کرد و بعد سری تکون داد. ژان از جاش بلند شد، سینیو برداشت و از سالن بیرون رفت.
YOU ARE READING
•Melantha•
Fanfiction『Couple: Yizhan』 『Writers: Meilin & Hibou』 『Genre: Smut, Romance, Angst』 خلاصه: -هیچکس نمیتونه از عواقب تصمیماتش فرار کنه، همه محکوم به پذیرفتن تاوانن. جزای یه گناه برای هرکس متفاوته اما به یقین همه به یک اندازه درد میکشن. روزی، جایی، پس پلک گشوده...
