-Part 7

86 15 2
                                        

ژان و ییبو هر دو در سکوت توی ماشین نشسته بودن و بادیگارد ژان، زیشن، در حال روندن به سمت خونه‌ی ییبو بود. ژان همچنان از اتفاق امشب که حدود دو ساعت یا شایدم بیشتر ازش می‌گذشت، عصبی بود و اگه پانسمان دستشو توی مشتش فشار نمی‌داد از این هم بدتر می‌شد. طبق انتظارش اون پسر فقط با دیدن یه قطره خون رنگش پرید و به اولین کسی که مسئول جمع کردن گندکاریاش بود، زنگ زد؛ پدرش. تا قبل از اینکه مرد شروع به عذرخواهی و تخریب پسرش کنه تا رضایت ژانو برای مخفی نگه داشتن این اتفاق جلب کنه، خشم شدید ژان بهش اجازه نداده بود که تشخیص بده اون پسر در واقع تنها بچه‌ی لوس و دردسرساز شهرداره‌.

تا حد زیادی از این بابت شانس آورده بود که اون پسر از روی ترس هم که شده، تصمیم گرفته بود توی یه مکان عمومی به طرز احمقانه‌ای چاقو بکشه وگرنه کسی که باید عذرخواهی می‌کرد، خود ژان بود. کارکنای کلاب هر چقدرم که دیر متوجه‌ی اوضاع شدن اما به موقع اخبار رو به گوش مدیر مجموعه رسوندن و اون هم به خاطر حفظ آبرو و شهرت کلاب بین مشتریای ثابتش که اکثرا افرادی پولدار و سرشناس بودن، مسئولیت چک کردن تمام افراد حاضر رو به عهده گرفت تا مطمئن شن کسی حتی یک ثانیه از اتفاقاتی که افتاده بود، فیلمبرداری نکرده باشه. ژان در طول تمام این اقدامات هیچ واکنشی که رضایتشو برسونه، به هیچ چیز یا کسی نشون نداده بود و در انتها فقط درحالی که کتشو دور کمر ییبو بست تا پاهاشو مخفی کنه، از سالن بیرون اومده بودن.

حالا که توی ماشین بودن، ییبو فقط هر از گاهی شقیقه‌هاشو به خاطر سردردش می‌مالید و چشماشو روی هم فشار می‌داد. انگار مست بودن و عصبی شدنش هر دو دست به دست هم داده بودن تا تمام جمجمه‌ش شروع به نبض زدن کنه. لحظه‌ای انگار که تازه تونسته بود مابین درگیریای ذهنیش و این درد وحشتناک فکر کنه، گوشه‌ای از کت رو توی دستش مچاله و روی پای ژان پرتش کرد:
-اونجا چیزی نگفتم فقط چون اعصاب یه گند دیگه رو نداشتم ولی این چه مزخرفیه ها؟!
-وقتی آدمای دورت جنبه ندارن این حداقل کاریه که می‌شه کرد.

ییبو از حرص تک‌خنده‌ای کرد و این‌ بار حتی با صدای بلندتری داد زد:
-این حساس بودنت بگیر نگیر داره؟! وقتی بحث کارت می‌شه یادت می‌ره نه؟! اگه حتی دونگ‌می رو جلوت بکنم هم هیچ غلطی نمی‌کنی اما الان داری برام ادای یه پارتنر سالمو درمیاری!
تن صدای ییبو به نحوی ژانو عصبی‌تر می‌کرد. همونطور که پلکاشو روی هم فشار می‌داد، با طعنه‌ی کمرنگی توی لحنش گفت:
-یادت رفت؟ تا وقتی تو داری سعی می‌کنی همه چی طبیعی جلوه کنه نباید مشکلی داشته باشم.

-تو نمی‌فهمی! حتی مثل یه آدم سالم فکر نمی‌کنی!
ییبو انگشت اشاره‌شو رو به ژان گرفت و ادامه داد:
-من هر کاری دارم می‌کنم سودش تمام و کمال مال توئه!
ژان که هیچ علاقه‌ای به شنیدن حرفای تکراری‌ بقیه از زبون ییبو نداشت، پیشونی و شقیقه‌هاشو ماساژ داد:
-خیلی‌خب دفعه‌ی بعد هیچ کاری نمی‌کنم، در هر صورت که بازم همینو می‌گی.
-حرف جدید می‌خوای؟! خیلی‌خب! اگه فقط یه بار دیگه همچین دردسری برام درست شه که شغل و کارم تو خطر بیفته همه‌ چیزو به دونگ‌می می‌گم!

•Melantha•Where stories live. Discover now