-Part 9

90 20 4
                                        

چند دقیقه‌ای می‌شد که ژان توی قسمت مهمونای ویژه‌‌ی سالن نشسته بود. از اونجا دید خوبی به استیج و صفحه‌ی نمایش بزرگ داشت که البته نمی‌تونستن خیلی از کلافگیش کم کنن مخصوصا اینکه صدای جمعیت هیجان‌زده در حال سوراخ کردن مغزش بود. انگار مهم نبود چند بار دیگه بگه که از یهویی زنگ زدنای چائوشینگ خوشش نمیاد چون اون در هر صورت کارشو تکرار می‌کرد و حالا به‌خاطر اصرار شدیدش ژان به جای رسیدن به کار و زندگیش تبدیل به بلیط سه نفر برای تماشای کنسرت ییبو شده بود.

چائوشینگ کمی به جلو خم شد و به صورت ژان نگاه کرد:
-بیخیال هنوز که قیافه‌ت این شکلیه. واقعا دوست نداشتی بیای اجراشو ببینی؟
ژان فورا گفت:
-اون به اندازه‌ی تو اصرار نمی‌کرد چون می‌فهمید کار دارم‌ ولی خب تو هیچی نمی‌فهمی.
-زیادی حساسی. دستیارت کارا رو تر و تمیز پیش می‌بره.

ژان دستاشو به سینه زد و بدون اینکه به چائوشینگ نگاه کنه، جواب داد:
-سارا چی؟ اونم تر و تمیز مقدمات دعوا و قهر کردنتونو چید؟
چائوشینگ آیشی کشید:
-خب حالا مگه چی گفتم که انقدر عصبی می‌شی.
آه‌سای که صندلی کنار ژان نشسته بود، به تقلید از چائوشینگ از صندلیش فاصله گرفت و گفت:
-سارا حق داره قهر کنه. منم دلم می‌خواد باهات قهر کنم شیائو. قشنگ آبروی همه‌مونو بردی.

ژان حتی نگاهی به آه‌سای هم ننداخت، گفت:
-یه بار کاریو که شماها همیشه می‌کنین کردم تازه بدون پخش شدنش اینور اونور، در هر صورت اگه می‌خوای می‌تونی قهر کنی.
آه‌سای نگاهشو با اخم از ژان گرفت و به پشتی صندلیش تکیه داد:
-یه جور بی‌اعصابی انگار نه انگار اجرای دوست‌پسر توئه. شرط می‌بندم دعواتون شده می‌خوای سر ما خالی کنی.

جیان‌یو کمی روی صندلیش سمت چائوشینگ چرخید و گفت:
-انگار خیلی درگیر تمرین برای کنسرت امشب بوده نه؟
چائوشینگ در جواب فقط شونه‌ای بالا انداخت. قطعا ییبو توی یه هفته‌ی گذشته سرش شلوغ‌تر از همیشه بود تا برای اجرا آماده بشه ولی تا جایی که ژان از برنامه‌های هانگشو خبر داشت، ییبو حدود یک‌سوم این مدت زمانو در حال ملاقات با رؤسا یا مدیرعاملای برندا و کمپانیای تبلیغاتی‌ای بود که ژان کوچیک‌ترین ارتباط کاری‌ای باهاشون نداشت. اونقدر دونگ‌می ییبو رو به بهونه‌های مختلف از جایی به جای دیگه کشونده بود که اون و ژان حتی نتونسته بودن زمانیو برای با هم شام خوردن انتخاب کنن و این به هیچ‌وجه چیزی نبود که ژان ازش خوشش بیاد.

صدای ورود کسی به بخش ویژه لحظه‌ای توجهشون رو جلب کرد. مردی تقریبا هم‌سن و سال خودشون توی کت و شلوار مشکی بود که حتی توی نگاه اول ممکن بود چهره‌ش با ییبو اشتباه گرفته شه. مرد چند لحظه‌ای با دیدن ژان و بقیه انگار مردد شد اما بعد خیلی زود با لبخندی که روی صورتش نقش بسته بود، مستقیم سمت صندلی ژان اومد:
-شیائو ژان چه تصادفی! از دیدنتون خوشحالم.

•Melantha•Where stories live. Discover now