هانتر
"هانتر؟ تو اون بیرونی؟ اوه... هی ... ببخشید که مزاحمتون شدم! بعدا میام میبینمت..."
صدای راس بود که توی مغزم فرو رفت و باعث شد که از بوسیدن کامی دست بکشم . هردومون درحالیکه نفس نفس میزدیم از هم دور شدیم.
"سلام رفیق، صبر کن!"
پرسید "مطمئنی؟ بیام؟"
کامی داشت سر وضعشو مرتب می کرد و دستی به سر و صورتش میکشید. من درحالیکه دستی توی موهام میکشیدم تا مرتبش کنم نیشخند زدم.
"آره رفیق مشکلی نیست. چه خبرا؟"
"من اومدم سر کار یه سری بهت بزنم. کلی گفت تو و کامی وقت استراحتتونه. گفت اومدید بیرون."
حس کردم خنده م یه کم محو شد. گفتم
"چقدر کلی مهربون شده ." به کامی نگاه کردم.
"اگه کلی نبود ما چیکارمیکردیم واقعا؟"
کامی منو هل داد و گفت
" هفت دقیقه مونده تا وقت استراحت تموم بشه.بیا بریم داخل و یه نوشیدنی بخوریم. راس بیا بریم داخل."
"چه عالی..." راس لبخندی زد و دنبال سر کامی راه افتاد. منم همین کارو کردم.
نمی تونستم جلو نیشخندمو بگیرم که کم کم داشت پخش می شد توی کل صورتم. کامی دوباره مال من شده بود.
کودک کله شق درونم میخواست بره جلو کلی وایسه و بگه
"دلت بسوزه کامی منو دوست داره."
اصلا کلی به جهنم دوست داشتم به همه عالم بگم.
کامی رفت پیش کلی که پشت کانتر بود و برای خودش نوشیدنی سفارش داد. من رفتم پشت صندوق مندی. من تا بحال باهاش حرف نزده بودم ولی به نظر دختر خوبی میومد.
راس وقتی دید من نرفتم پیش کامی اومد پیش من.
از مندی دو تا نوشابه گرفتم و بهش گفتم
"اگه میشه پاکت پاپ کورن مجانی منو بده به راس. امشب حس می کنم دست و دلباز شدم."
مندی لبخند زد و عینکشو داد بالای دماغش.
"به نظر امشب خیلی خوشحالی. از شغل جدیدت لذت میبری؟"
"آره ....خیلی خوشحالم ."
به کامی نگاه کردم که داشت منو نگاه میکرد. بهش چشمک زدم و اون خندید.
من راس رو کشیدم کنار و گفتم
"هی اینو نگاه کن." قبل از اینکه مندی سوالای بیشتری بپرسه.
"چی؟"
من نگاهم به کلی بود که مثل آتشفشان آماده انفجار بود.
"هیچی بابا این دختره خیلی داشت فضولی میکرد . اگه میفهمید ما داشتیم همدیگه رو میبوسیدیم ممکن بود که هر دو مون اخراج بشیم. من که برام مهم نیست ولی نمیخوام کامی کارشو از دست بده."
راس صورتش در هم رفت
"پسر باید یه کم خودتو کنترل کنی . اینطوری که شما دارید پیش میرید دردسر ساز میشه."
YOU ARE READING
crush
Teen Fictionاین داستان یه مثلث عشقیه بین یه دختر ساده و درس خون به نام کامیلا، بهترین دوستش کلی که یه پسر درس خون مثل خودشه و یه پسر هات و جذاب و به قول معروف بچه بد (bad boy) مدرسه به نام هانتر که یه راز بزرگ داره که هیچ کس ازش خبر نداره.
