قسمت سی و سوم

944 152 15
                                    

هانتر

"صبح بخیر کامی. امروز حالت چطوره؟"
خم شدم به سمت کمد کامی و سعی کردم سکسی ترین نیشخندمو بزنم.

در کمدشو کوبید به هم و گفت
"صبح بخیر."

منو ندید گرفت و رفت به سمت راهرو. لعنتی، یه چیزی درست نبود.

"هی با این عجله کجا میری؟"

"اگه نمیدونی اسمش کلاسه. دارم میرم سر کلاس."

با خودم فکر کردم ممکنه برای چی از دستم عصبانی باشه.
"کامی...چی شده؟"

"یعنی نمی دونی؟"

"اگه میدونستم نمی پرسیدم. بگو چی شده؟"

"خودتو نزن به اون راه. من دیدمت."

"منو دیدی؟" یه کم ترس برم داشت. می دونستم درباره چی داره حرف میزنه."

"آره مگر اینکه ماشینتو داده باشی به کس دیگه ای که تمام شب مواظب خونه من باشه. چرا داشتی منو می پاییدی؟"
من سریع فکر کردم که چه بهونه ای بیارم.

"آها آره تو ماشین منو دیدی." خندیدم تا یه کم زمان بخرم تا فکر کنم.
"آم... راستش بعد از اینکه رفتم ماشینم پنچر شد . من زنگ زدم به عموم اومد دنبالم . ما باید تایر رو میبردم تعمیرگاه تا درستش کنند. بعدش ماشین همونجا موند تا صبح زود که اون رفت و آوردش."

بهش دروغ گفتم... دوباره. نمی تونستم بهش بگم واقعا اونجا توی خیابون چیکار میکردم. در هر صورت حرفمو باور نمیکرد. خیالش راحت شد.

"چرا نیومدی از بابام کمک بخوای؟"

" حتما تا حالا متوجه شدی که من توی لیست آدمای مورد علاقه بابات نیستم. تازه عموم سریع خودشو رسوند."

من خندیدم تا اوضاع رو آروم کنم.
"میشه کتاباتو برات بیارم؟"

"من براش میارم."
قبل از اینکه اون بتونه جواب بده کلی بود که منو زد کنار و کتاباشو گرفت و کنار اون شروع کرد به راه رفتن .
"من و کامی کلاس موسیقی داریم. کامی ... عجله کن."

اون دستشو توی بازوش حلقه کرد و کشوندش سمت کلاس . احساس کردم خونم به جوش اومد.

من خسته شده بودم از بس که این پسره سر راهم سبز میشد و بعد از چیزی که دیشب دیدم مطمئن بودم اون دوست مناسبی برای کامی نیست. حالا میتونستم بگم که اون کاملا یه روانیه ،ولی کاری الان از دستم بر نمیومد. اگه چیزی میگفتم فقط توجه ها به سمتم جلب میشد.

اگه نمی تونستم یه گوشمالی بهش بدم ولی در عوض میتونستم باهاش حسابی کل کل کنم.
زنگ دوم کامی کلاس کر داشت ولی کلی با من باشگاه داشت . صبر کردم تا توی باشگاه همه رفتن و من تنها شدم.

من خیلی عادی رفتم و پیداش کردم. اون روی نیمکت خوابیده بود و داشت تمرین پرس سینه کار میکرد.
من نگاه کردم چقدر وزنه گذاشته و ده کیلو از اون بیشتر به وزنه های خودم اضافه کردم و خیلی عادی به تمرینم رو شروع کردم.
کلی ست اول رو تموم کرد و وزنه های منو دید و رفت به همون اندازه وزنه اضافه کرد.
من به روی خودم نیاوردم. رفتم و چند کیلو دوباره اضافه کردم. به کلی نگاه نمیکردم انگار حواسم بهش نیست.

می دونستم کلی بدنسازی تمرین می کنه ولی فکر نمیکردم تا این حد خوب باشه. البته به من که نمی تونست برسه.
این کارو هی تکرار کردیم تا اینکه بالاخره خسته شدم و بیشترین وزنی که میتونستم کار کنم رو اضافه کردم.
کلی مشخصا نا امید شده بود چون حتی نمی تونست به این مقدار وزنه نزدیک هم بشه.

من خیلی عادی ست آخر رو زدم و رفتم سراغ حرکت بعدی.
کلی پیامی که میخواستم رو گرفته بود. تا آخر تمرین دیگه سعی نکرد با من سر وزنه کل کل کنه.

بعد از تمرین رفتم به کافه تریا. اون موقع بود که گابریلا اومد و نشست روی صندلی خالی کنارم .
"سلام هانتر."

اوضاع بدتر از این نمیشد. به کامی نگاه کردم که داشت بهم چشم غره میرفت و راس هم وقتی بهش نگاه کردم شونه هاشو بالا انداخت. قرار نبود از هیچ کدوم کمکی برسه.

کلی برعکس ، خیلی از دیدن این صحنه لذت میبرد. دلم میخواست فکشو پیاده کنم.

سعی کردم با ادب به نظر بیام.
"می تونم کمکت کنم؟"

"نه من خوبم. فکر کردم می تونیم دوباره با هم یه کم وقت بگذرونیم."

"دوباره؟"

"خوب من توی پارتی خیلی با تو بهم خوش گذشت پس فکر کردم می تونیم دوباره با هم باشیم."

داشتم عصبانی میشدم.
"بذار این موضوع رو برات مشخص کنم گبی. من دلم نمیخواد هیچ کاری رو با تو انجام بدم. دست از سرم بردار."

اون نوشیدنیشو ورانداز کرد و گفت
"آخر این هفته یه پارتی دیگه هست. من میدونم کجا میتونیم یه چیزی بزنیم و بریم فضا. دلت میخواد با من بیای؟"
من بهش زل زدم و مات نگاهش کردم.

"الان شنیدی من چی گفتم؟"
میزای اطراف داشتند با اشتیاق به حرفای ما گوش میکردند.
اون سرشو تکون داد.

"آره ولی اگه فقط یه فرصت بهم بدی از چیزایی که بهت میدم حتما خوشت میاد."

"و اونا دقیقا چی هستند؟"
"چیزایی که اون نمی تونه بهت بده." اشاره کرد به کامی.
"پسرا نیازهایی دارند..."

چند لحظه مکث کرد و
وقتی کامی بلند شد و اومد طرف ما قیافش در هم رفت.

"همین حالا بلند شو برو گبی. تو جات اینجا نیست و از هانتر فاصله بگیر. اون گفت که بهت علاقه ای نداره."

گابریلا با اخم رو کرد به من و گفت
"اگه نظرت عوض شد می دونی کجا پیدام کنی."

بلند شد و دستشو کشید به کمرم و از ما دور شد.




خوب بچه ها ، می تونید حدس بزنید هانتر اون شب چرا خونه کامی رو می پاییده؟

رای و کامنت که فراموش نمیشه
مرسی از همه تون

Morning-breeze

crushWhere stories live. Discover now