crush

4.8K 203 29
                                    

پیشگفتار

کامیلا

لحظه باورنکردنی بود. ما می رقصیدیم و با موزیک حرکت میکردیم و برف شادی از بالا روی سرمون میریخت و نور توپ درخشان رو که سالن رو روشن کرده بود منعکس میکرد.

علاوه بر تم زمستانی جشن اتاق به خاطر جمعیت زیاد خیلی گرم بود. اما هیچکس از جمله خود من اهمیتی نمی داد.
شب زیبایی بود و من همراه بهترین دوستم کلی از جشن لذت میبردم. سمت راست من سر و صدایی به پا شد و من جوردن هنلی رو دیدم که لنگان لنگان به طرفم می اومد.
یهو تلو تلو خورد و افتاد سمت من و با صدای آرومی گفت " کامی خواهش میکنم کمکم کن."
کلی هلش داد کنار و گفت "ازش دور شو."
جوردن افتاد روی زمین و از صدای برخورد سرش زمین زیر پام لرزید. صدای جیغ من توی فضا پیچید.
دختر و پسرها که تا چند لحظه پیش داشتند با شادی می رقصیدند حالا پراکنده شده و دور پسر بیچاره حلقه زدند. من سر جام خشکم زده بود تا اینکه کلی دست منو گرفت و منو کشید کنار.

معلم ها بچه ها رو کنار زدند و هجوم آوردند سمت ما تا ببینند چه اتفاقی افتاده که جشن قهرمانی تیم مدرسه به هم خورده.
از دهان جوردن کف بیرون میومد و چشماش به سمت بالای سرش رفته بود.

من داد زدم "یه نفر کمکش کنه! "

یکی از معلم ها داد زد "زنگ بزنید آمبولانس بیاد." و چند تا از بچه ها موبایلشون رو درآوردند.

ناگهان صدای غرغری از دهان جوردن بیرون اومد و دهانش باز شد و دیگه حرکت نکرد.

خانم روسو یکی از معلم ها، سرشو آورد نزدیک دهان جوردن و بعد سریعا ایستاد و بعد نبضشو گرفت. اون داد زد "این پسرو از اینجا ببرید بیرون." و بعد دکمه های لباس اونو باز کرد.

وقتی دستاشو روی سینه جوردن گذاشت تا عمل سی پی آر رو براى دوباره به کار افتادن قلبش انجام بده چند تا از دختر ها به گریه افتادند. خیلی دیر شده بود. جوردن هنلی مرده بود.

crushWhere stories live. Discover now