قسمت هفتم

1.3K 197 18
                                    

کامیلا

وقتی رفتم درو باز کنم سعی کردم عادی به نظر برسم و دستگیره درو چرخوندم. خیلی معمولی گفتم " سلام کلی."
ولی همون موقع فکم از تعجب افتاد ولی زود دهنمو که از تعجب باز مونده بود بستم.
اون کاملا عوض شده بود.موهاش به جای اینکه یه طرف سرش چسبیده باشه، با یه حالت فشن به هم ریخته که آخرین مد روز بود مرتب شده بود.
عینک هم به چشمش نبود و از رنگ آبی پرنگ و براق توی چشاش فهمیدم لنز گذاشته.
حتی یه تیکه پارچه شطرنجی هم توی لباساش نبود و به جاش یه تیشرت آبی هم رنگ چشاش پوشیده بود که قشنگی هیکلشو که به تازگی با ورزش رو فرم آورده بود نشون میداد.
شلوارش آبی سورمه ای بود و روی باسنش افتاده بود و یه جفت کتونی مارک دار مشکی هم تیپشو کامل کرده بود.
لبخند ملیحی زد و گفت " خیلی خوشگل شدی." و نگاهش به لباس سبز و یقه هالتر کوتاه من افتاد که با صندلای هم رنگش ست شده بود."

گفتم "تو هم همینطور. چرا اینطوری شدی؟" بعد سرمو تکون دادم و گفتم " ای وای منظورمو درست بیان نکردم ..یعنی اینکه نمی دونستم تو هم به لباس پوشیدن روی مد روز اهمیت میدی."

شونه هاشو بالا انداخت و گفت
فکر کردم وقتشه یه کم تغییر کنم. از قبل براش یه کم پول پس انداز کرده بودم . خواستم کم کم ظاهرمو عوض کنم تا ببینم متوجه میشی یا نه ،ولی امروز دیگه از صبر کردن خسته شدم."

نمی دونستم چی باید بگم. کلی امشب خیلی خوشگل شده بود ولی کسی که حالا روبروم ایستاده بود دیگه کلی من نبود.
" خوب به نظرم...خوب شدی."
یه کم سر جاش جابجا شد و اونطرفو نگاه کرد انگار زیاد از حرفم خوشش نیومد.
"پس حاضری بریم؟"
" آره فقط بذار سویشرتمو بردارم. ممکنه هوا سرد بشه."
رفتم داخل تا از روی مبل برش دارم.

"مامان من دارم با کلی میرم بیرون. "

مامانم اومد سمت من و گونه مو بوسید.

" خوش بگذره بهت عزیزم. فقط قبل از ساعت 12 خونه باش. دوست دارم."

"چشم مامان. منم دوست دارم."

از خونه زدم بیرون و کلی تا دم در ماشین اسکورتم کرد و بعد در ماشینو برام باز کرد. آروم زمزمه کردم
"ممنون."

به یاد نداشتم حتی یه بار قبلا این کارو کرده باشه.یه چیزی عوض شده بود . یاد دعوا و شوخی امروز کنار استخر افتادم و احساس بدی بهم دست داد.
دلم نمی خواست دوستی ما تغییری کنه.کم کم داشتم متقاعد میشدم که حق با مامانه. کلی عاشقم شده بود.

" وای نه... لعنتی." یادم افتاد کیفمو روی مبل جاگذاشتم.

پرسید " چی شده؟"

"کیفمو روی مبل جاگذاشتم.کیف پولم توشه. برای پول غذا و بلیط سینما پول لازم دارم. "

"عیبی نداره من حساب میکنم."

crushWhere stories live. Discover now