قسمت هیجدهم

1.1K 172 13
                                    

هانتر

"حالت چطوره؟ بیداری؟"
من دوباره این جمله رو تایپ کردم و دکمه ارسال رو زدم و منتظر شدم و روی تختم دراز کشیدم و سعی کردم خودمو آروم کنم.

نمیتونستم بیشتر از این ازش بی خبر بمونم. گوشیم لرزید و من خیلی سریع مسیج رو باز کردم.
"سلام. خوبم . ببخشید اون موقع که منو آوردی خونه حالم خوب نبود."

وقتی مسیجش رو خوندم نفس راحتی کشیدم و بعد شمارشو گرفتم.
"الو؟" خوشحال بودم صداشو میشنیدم.

"نگرانت بودم."

"من حالم خوبه نگران نباش. میدونستی تو الان قهرمان منی نه؟"
"فکر نکنم. من خودم هم از ترس داشتم می مردم."

مطمئن بودم وقتی اون افتاد توی آب قلبم وایساد.

"تو نشون ندادی که ترسیدی. زود پریدی توی آب و منو نجات دادی. تو توی موقعیتهای خطرناک و پرفشار خوب عمل میکنی."

"دراین باره خیلی مطمئن نیستم ولی خوب خوشحالم تونستم کمکت کنم." یه کم مکث کردم و ادامه دادم

"فکر کنم وقتشه بهم بگی که بابات وقتی من رفتم چی درباره م گفت و چطوری عکس العمل نشون داد. حتما گفت که دیگه حق نداری منو ببینی."

"راستش اولش همینطور بود. ولی وقتی براش توضیح دادم که چی شد اون حتی تحت تاثیر حرکت سریعت قرار گرفته بود. فکر کنم چیزی که ناراحتش کرده بود این بود که تو منو با اون وضعیت... بدون لباس دیده بودی."

"خوب من که نمیتونستم تو رو ول کنم تا با لباسای خیس از سرما بلرزی."
اون خندید و گفت

"هانتر همه چی مرتبه. اون فقط استرس داشت که نکنه تو ازم سوءاستفاده کرده باشی. آخه من تا بحال با پسرایی مثل تو قرار نذاشته بودم."
"پسرایی مثل من؟ به نظر نمیاد داری ازم تعریف میکنی."

"منظورم بد نبود. درواقع ازت تعریف کردم. فقط اینطوری بگم که پسرایی که من باهاشون تا بحال قرار گذاشتم همه ساده بودند و میدونم که بابام بیشتر با پسرای ساده راحت تره."

"من دلم میخواد بدونم تو با چی راحت تری؟"

چند لحظه سکوت کرد.
"من کاملا با تو راحتم اگه منظورت اینه. خودم فکر نمیکردم ولی هستم. این واقعا عجیبه."

"خوشحالم که با من راحتی. دلم نمی خواد وقتی با منی معذب باشی." یه کم سکوت کرد. منم چند لحظه حرفی نزدم.
پرسید
"اگه بگم دلم برات تنگ شده حرف بدی زدم؟"

من احساس کردم ضربان قلبم بالا رفت.
"ببخشید که افتادم توی آب و قرارمونو خراب کردم. دوست داشتم غروب آفتابو با هم اونجا تماشا کنیم."

"نگران نباش بازم قرار میذاریم." توی دلم غرغری کردم. انگارداشتم توی چاله ای که کندم بیشتر فرو میرفتم.

crushWhere stories live. Discover now