آه‌سای نگاهی به ییبو انداخت. یه هودی کراپ مشکی و زرشکی با دامن نصفه‌ی کوتاهی به تن داشت. علاوه بر ساق‌های چرمی گشادش به شکل نامتقارن لگ و فیشنت پوشیده بود. هارنس، گارتر و بقیه‌ی اکسسوریای مینیمالش استایلشو با بهترین شکل کامل کرده بودن. آه‌سای قطعا هر بار از نداشتن ییبو توی تیم فشنش افسوس می‌خورد ولی عادت نداشت چنین چیزاییو نشون بده. قبل از طولانی شدن مکثش جواب داد:
-توقع داری وقتی اینجوری زل زدی بهم چیزی بگم؟ نه آقای شیائو من هنوز خیلی جوونم.
سارا گفت:
-سی و شیش رو رد کردی، بس نیست؟
آه‌سای به چائوشینگ اشاره کرد و جواب داد:
-اگه بس بود که الان باید جای دوست‌پسرت یه یادبود اینجا می‌بود.

جیان‌یو که به سختی می‌تونست خنده‌شو کنترل کنه، فورا دستاشو سمتشون رو هوا گرفت:
-خیلی‌خب حالا تازه پامونو گذاشتیم اینجا، بذارین اقلا موقع خداحافظی کارمون به بحث و دعوا بکشه.
چائوشینگ شونه‌ای بالا انداخت:
-من به عنوان یه جنازه حرفی ندارم.
و سمت قفسه‌های گوشه‌ی سالن رفت تا یکی از هزاران دسته کارتیو که چراغای کوچیک به نمایش بهتر طرح و رنگشون کمک می‌کردن، برداره. ژان هم قبل از اینکه گرمش بشه از جاش بلند شد تا کت مشکیشو دربیاره. جیان‌یو بعد از نیم‌نگاهی بهش بدون مکث سرشو سمت آه‌سای چرخوند:
-می‌شه این دفعه قبول کنی هم‌تیمیم شی که بتونم یه آدم خوش‌شانس باشم؟
ژان از عمد قبل از اینکه آه‌سای چیزی بگه گفت:
-برای باختن که مشتاق‌تر بودی.
آه‌سای یه پاشو روی پای دیگه انداخت و پرسید:
-اگه بد شانسیت منو گرفت چی؟
سارا فورا رو به جیان‌یو گفت:
-شانس می‌خوای چیکار؟ با ییبو تیم شی بردی.
جیان‌یو رو به سارا جواب داد:
-ریسک نفوذی شدنش بالاست.

بلافاصله ‌قیافه‌ای درمونده به خودش گرفت و ادامه داد:
-ولی اگه بدشانسیم واقعا مسری بود به روش سرخ‌پوستا خودمو قربانی می‌کنم.
دوباره چشماشو سمت آه‌سای چرخوند:
-چطوره؟
آه‌سای سرسری جواب داد:
-این یه بار امیدوارم بدشانسی بیارم.
لحظه‌ای نگاهی به ییبو انداخت و ادامه داد:
-یهو ساکت شدی چرا؟

ییبو انگار که به خودش اومده باشه دست از فشار دادن مشتاش روی زانوش برداشت و نگاهشو به آه‌سای داد:
-هیچی همینجوری...
ژان نیم‌نگاهی به ییبو انداخت:
-یکم ودکا بهش برسه بهتر می‌شه.
سارا قبل از بلند شدن از پشت میز آروم خطاب به ییبو گفت:
-یه ودکای دردناک.
ییبو در جواب براش چشم چرخوند:
-باز شروع نکن.
سارا با خنده سمت چائوشینگ راه افتاد. ژان همزمان با دادن کتش دست یکی از پیشخدمتای سالن با سر اشاره‌ای بهش کرد تا دوباره برای ییبو نوشیدنی سرو کنه. آستینای پیرهن زرشکی ذره‌دارشو در حد یک یا دو بار تا کرد تا توی دست و پاش نباشن. خطاب به جیان‌یو گفت:
-نظرت چیه به جای اینکه شرط ببندیم من می‌برم یا نه، رو اینکه با چقدر بیشتر می‌برمت شرط ببندیم؟
جیان‌یو با غرور جواب داد:
-متاسفانه من خیلی آدم کلاسیک‌پسندیم. این پیشنهادو برای کسی نگه دار که از دست دادن این ارقام براش مهم باشه.
آه‌سای از جا بلند شد و سمت ژان و جیان‌یو راه افتاد:
-این‌بار با من تیم شده، قراره ببریمت شیائو.

چند لحظه بعد صدای تق و توق برخورد توپا به گوشه‌های میز بیلیارد به صداهای توی سالن اضافه شد. ژان همونطور که با نگاهی نسبتا خیره توپارو برای طراحی ضربات بعدیش بررسی می‌کرد، به کندی تو طول میز راه می‌رفت. مثل اکثر اوقات که موضوع صحبتشون با سؤالی تغییر می‌کرد، این بار ژان خطاب به چائوشینگ پرسید:
-شنیدم می‌خوای برای یکی از برندای زیرمجموعه نماینده پیدا کنی. اگه بخوام برش دارم چند درصد می‌خوای؟
چائوشینگ که حواسش به کارتای توی دستش بود، با کمی تأخیر گفت:
-بستگی داره. قرارداد دو بخشیه، بحث نمایندگی و اعتبار برند. اگه بخوای از تما استفاده کنی برای صاحب برند امتیاز و درصد جدا داره. فعلا یه کمپانی داره برای پرداخت امتیازاتش مذاکره می‌کنه که به احتمال زیاد با هفت تا ده درصد راضی شه.
-کی؟
چائوشینگ کمی من‌من کرد و بعد از انداختن کارتش جواب داد:
-بامب‌شل.
ژان برای چند لحظه سکوت کرد و بعد همونطور که به چوبش تکیه زده بود، زمزمه کرد:
-که اینطور.

ییبو تمام مدت با چندمین لیوان ودکای توی دستش، با فاصله‌ی کمی از میز ایستاده بود و بازی رو تماشا می‌کرد. کمی به ژان نزدیک‌تر شد و بازوشو گرفت. خطاب به جیان‌یو و آه‌سای که طرف دیگه‌ی میز بودن گفت:
-می‌شه یه استراحت بین دو نیمه بدین؟
جیان‌یو که بدش نمی‌اومد بازیشون بیشتر طول بکشه، جواب داد:
-آره. من که تشنمه.
رو به آه‌سای پرسید:
-تو چی؟
آه‌سای سر تکون داد:
-بدم نمیاد یه چیزی بخورم.

ییبو سمت ژان برگشت و تقریبا خودشو توی بغلش جا داد. نوشیدنیشو که تا نیمه پر بود، سمتش بالا گرفت:
-می‌خوری؟
ژان زیر بازوی ییبو رو گرفته بود تا اگه نمی‌تونه تعادلشو حفظ کنه نیفته. لیوانو از دستش گرفت و نگاهی بهش کرد:
-چندمیه؟
ییبو پیشونیشو به سینه‌ی ژان تکیه داد:
-نمی‌دونم.
ژان لیوانو روی میز کوچیک فلزی چرخ‌دار نزدیک میز بیلیارد گذاشت و سعی کرد آروم ییبو رو سمت مبل هدایت کنه:
-یکم بشین.
ییبو به قدماش زل زد و زیر لب گفت:
-داره دیوونه‌م می‌کنه...
ژان نگاهی سریع به سر تا پای ییبو انداخت:
-تنظیم نیست؟
-بیشتر می‌خوام... چرا اینقدر اذیتم می‌کنی؟... اونموقع که سر میز بودیم بهتر بود، تا می‌خواستم راحت شم کندش کردی.
ژان آروم روی مبل نشوندش:
-دورمون خلوت نیست.

•Melantha•Where stories live. Discover now